راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

مسافرعاشورایی

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۱۰ ب.ظ

چهارشنبه, ۰۸ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۲

عمومی

از قرارگاه برگشتیم. به خط دژ که رسیدیم هوا تارکیِ تاریک بود، گفت: تو بمان، من میروم جلو. هر چه اصرار کردیم فایده ای نداشت. شب جمعه بود و حال و هوای حسین با شب های دیگر فرق داشت. سپس به راه افتاد... » روایت دقیق شهادت شهید خرازی را می بایست با قلم شیوای سردار سید علی بنی لوحی مرور کرد که به نقل از کتاب «جز لبخند چیزی نگفت » نوشته ایشان (با اندکی ویرایش) تقدیم شما عزیزان می شود.

مسافر عاشورایی...

 

 

مسافر عاشورایی

 

عراقی ها فهمیده بودند که ما می خواهیم در آن منطقه عملیات کنیم این را روز بعد اعتراف کردند و از آمریکایی ها به خاطر اطلاعاتی که داده بودند تشکر کردند. به قول معروف «خیر همدیگر را ببینند ». هوا که تاریک شد،

 

داخل شیب نهر عرایض که نیروها را از ترکش در امان می داشت، بچه های خط شکن جمع شدند و حسین برای آنها صحبت کرد. علی باقری که فرمانده آنها بود (و یکی دو ساعت بعد به همراه خیلی های دیگر از آن جمع، به شهادت رسید) همان طور نگران از اینکه چه خواهد شد، در سکوت به زمین جلوی پایش نگاه میکرد و تا آخر هم که سوار قایق شد یک کلام حرف نزد. ندیده بودم که حسین این قدر دور نیروهای خط شکن بچرخد و رفت و آمد کند، هی پا به پا کرد. همان وقت هم یک انفجار بسیار سنگین که می گفتند موشک زمین به زمین بوده است کمی آن طرفتر قایقها را به آتش کشید. آخر با التماس او را زیر آتش سنگینی که قبل از عملیات شروع شده و سابقه نداشت به سنگر فرماندهی بردیم. در راه چیزی می گفت و گریه میکرد. حالا با خود می گویم کدام عملیات را بچه های لشکر امام حسین(ع) کردند و عاشورایی نبود؟

بوی بهشت
هر چه سختی می دید آبدیده تر می شد. برای من علتش معلوم بود. حسین از قرآن نیرو می گرفت و برای هر نقطه عطفی در صحنة نبرد، آیه ای مرور میکرد. حالا که سال ها از شهادتش گذشته، سخن او برای من بوی بهشت می دهد: «این پیروزی ها و شکست ها، اینها آزمایشی از جانب خداوند است که مشخص شود ما چه کاره هستیم. خداوند در تمام این عملیات ها، در تمام مصائب زندگی، به دعاها، به حرکات، به خلوص نیت، به استغاثه هایی که می شود و به دعاهایی که پشتیبان عملیات است ، توجه دارد. » راستی اگر مثل حاج حسین صد تا داشتیم چه می شد؟ اگر ده تا داشتیم چه می شد!

حرف حق
البته که حالا سرمان را در دنیا بالا می گیریم چون پای حرف حق خود ایستادیم. مردم هم باید به آن ایثارها افتخار کنند. ایثار در مظلومیت، ایثار در تنهایی و بی کسی. امام(ره) راست گفته بود که جنگ ما جنگ اسلام با همة کفر است. رمز عملیات که خوانده شد، به یکباره، آتشی که از قبل هم بود صد برابر شد، هزار برابر شد.

همه جا لرزید و به آتش کشیده شد. حاج حسین که همیشه ملاحظة مرا میکرد، این بار با تندی گفت: برو لب آب، ببین چه خبر است. تا آمدم بیایم بیرون، حاجی به نماز ایستاد، لرزان و گریان. سنگر پر بود از آدم های مختلف، حسین کاری به این کارها نداشت، توی حال خودش بود

 

همه جا لرزید و به آتش کشیده شد. حاج حسین که همیشه ملاحظة مرا میکرد، این بار با تندی گفت: برو لب آب، ببین چه خبر است. تا آمدم بیایم بیرون، حاجی به نماز ایستاد، لرزان و گریان. سنگر  پر بود از آدم های مختلف، حسین کاری به این کارها نداشت، توی حال خودش بود. بیرون سنگر، همه جا می سوخت؛ وجب به وجب. سنگر فرماندهی تا کنار آب، فاصله کمی داشت. به سرعت خود را به محل عبور نیروها رساندم. اینکه می گویند شنیده ها را فقط باید دید، همان جا را می گویند. یاد آن صحنه که می افتم، با خود می گویم کاش خدا فیلم آن صحنه را روز قیامت برای همة بندگانش نمایش دهد. باور کنید بوی خون به مشام می رسید. انگار یک داغی و حرارت خاصی از اروند به هوا می رفت. به سنگر که برگشتم حاج حسین در قنوت بود و گریه میکرد.

عملیات ولایتی
باید تکلیف خودمان را در شلمچه با عراقی ها معلوم می کردیم. عملیات کربلای 5 که دو هفته بعد شروع شد، در حقیقت ادامة عملیات کربلای 4 بود. آنها که از جنگ چیزی می فهمیدند، می دانستند که «شلمچه » کربلای ایران می شود و حاج حسین مرد اینگونه جاها بود. با اینکه انهدام سختی داده بودیم ولی حاجی یک کلمه «نه » نیاورد، تسلیمِ تسلیم و آن چه داشت خالصانه پای کار آورد. در منابع مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ آمده است:
«دربارة چگونگی توجیه نیروهایش در شرایط سختِ نبردهای شرق بصره ، آن جا که شکستن خطوط دفاعی دشمن غیرممکن می نمود، می گوید:
«ما بچه ها را اینجور توجیه کرده ایم که این جا جز معجزه چیز دیگری خط را باز نمیکند. این عملیات، ولایتی است. ما به نیروهای مان گفته ایم این عملیات ولایتی است و بین عقل و دل باید به دل مراجعه نمایند.  «در جایی دیگر نیز به نیروهای خط شکن میگوید: «عملیات این جا عاقلانه نیست، عاشقانه است. »

 

مسافر عاشورایی...


یک لبخند
با رسیدن نیروها به نهر جاسم، سنگر فرماندهی لشکر هم در قرارگاه عراقی ها که حالا به دست ما افتاده بود راه اندازی شد. در چند روزی که حسین آن جا بود، وجب به وجب اطراف سنگر، مورد اصابت گلوله ها قرار داشت. با اصرار از او خواستیم اجازه دهد سنگر تاکتیکی را در محل مناسبی راه اندازی کنیم. بالاخره اجازه داد. جواب او یک لبخند معنی دار بود. انگار می گفت همة شما می ترسید. عمر، دست کس دیگری است.

پرواز
وسط سنگر دراز کشید. از کنار پتویی که به درِ سنگر آویزان بود، شعاع نور خورشید وارد سنگر میشد و بر چهره اش می تابید. حسین به پهلوی راست خوابید و سرش را روی کتف بدون دست خود قرار داد. حرف حسین به شهادت و عشق به آن کشیده شد:  من در این عملیات شهید می شوم.  اگر شهید شدی اسم بچه ات را چه بگذارند؟  مهدی... و این، بیست ساعت قبل از پرواز بود.

دعای عهد
آهی کشید، به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه کرد: «یادت میاد با بچه های چزابه، توی سوسنگرد دعای عهد می خوندیم؟ همة آن ها رفتند پیش خدای خودشون، حالا وقت رفتنه. ماندن برای من هم کافیه. » این اولین باری نبود که به یاد یاران اوایل جنگ می افتاد اما در این چند روز، همان حسین همیشگی نبود. راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود، هوایی شده بود.

 

مسافر عاشورایی...


فلسفه شهادت

عملیات کربلای 5 به آخرهای خود رسیده و آتش دشمن خیلی سبکتر شده بود. حاج احمد آمد سنگر حاج حسین، تا با هم به جلسة قرارگاه بروند. با کیدیگر راه افتادیم

 

عملیات کربلای 5 به آخرهای خود رسیده و آتش دشمن خیلی سبکتر شده بود. حاج احمد آمد سنگر حاج حسین، تا با هم به جلسة قرارگاه بروند. با کیدیگر راه افتادیم. هجده سال بعد، شهید حاج احمد کاظمی این خاطره را تعریف کرد که می خوانید: «خدا می داند من بارها گفته بودم با شهید خرازی راه افتادیم برویم به سمت قرارگاه، من جیپ می راندم و ایشان بغل دستم نشسته بود، آمد و نزدکیتر شد، دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: "احمد، من آماده ام و هیچ کاری ندارم. همین دو سه روزه شهید می شوم". » از این روشن تر و واضحتر؟ و همین هم شد و چه موقعی ایشان شهید شد، در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختی ها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود. جایی که اصلاًَ تصور نمی شد، یک گلوله زدند و همان یک گلوله، فلسفة شهادت شهید خرازی شد.

چهارراه امام رضا(ع)
از قرارگاه برگشتیم. به خط دژ که رسیدیم هوا تاریکِ تاریک بود، گفت: تو بمان، من می روم جلو. هر چه اصرار کردیم فایده ای نداشت. شب جمعه بود و حال و هوای حسین با شب های دیگر فرق داشت. راه افتاد. جاده ای که به شهرک دوعیجی ختم می شد، از چهارراه امام رضا(ع) می گذشت. همه جا زیر آتش شدید دشمن بود. در آن تاریکی، انفجارهای پی در پی مثل گل آتش، دیده می شد.

پایان انتظار
حسین به جایگاهی می رسید که سال ها در انتظار آن می سوخت...

آخرین فرمان
 سریع تر یک دستگاه می برید و خاکریز خط را تکمیل میکنید...  حاجی دستگاه نداریم. تمام دستگاه ها مسأله دار شدن.  یه دستگاه آماده میکنید، همین حالا، اطلاعات هم با شما میاد.  حاجی نفر نداریم. بیشتر بچه ها زخمی شدن شهید شدن.  خودت راننده میشی، خاکریز را می زنید، بعد می آیید پیش من.  حاجی مشکل داریم، از جا تکون بخوریم خمپاره میاد.  اگه خودت هم شهید شدی، آن وقت بگو کسی را نداریم. اگه مشکل دارید، خودم میرم خاکریز می زنم.  نه حاجی، اطمینان داشته باش. این آخرین فرمان بود.

خفتة آرام
جمعه هشتم اسفندماه 1365
پلک های حسین چند لحظه ای بی خوابی شب های قبل را تسکین داده است که پیام یکی از گردان های مستقر در خط مقدم او را از خود بی خود میکند:  به ما غذا نرسیده است. چند دقیقه بعد مشخص می شود که در یک ساعت گذشته، دو ماشین غذا رفته و هر دو در مسیر رسیدن به خط منهدم شده اند و ماشین سوم در راه است. حسین از سنگر خارج می شود، آتش سنگین است.  حاجی شما در سنگر بمونید. ما راننده رو می آریم تا توجیه بشه. اما او نگران ماشین سوم است و حاضر به رفتن داخل سنگر نیست. بالاخره راننده که پیرمرد با صفایی است از راه می رسد، حاجی او را در آغوش می گیرد و یکدیگر را می بوسند:  مسیر پر از آتیشه، اگر نمی تونی و می ترسی خودم راننده بشم.  حاج آقا، میبَرمش. خیال شما راحت باشه. ناگهان انفجاری زمین و زمان را به آتش میکشد... حسین آرام خفته است.

شفیعان
«گواهی می دهم که ائمه معصومین(ع) گفتارشان بر ما حجت و امتثال امر و اطاعت شان واجب، محبت شان به حکم ازلی حق لازم و پیروی آن ها موجب نجات و مخالفت شان عذاب و آن ها امامان و شفیعان روز جزاء هستند. »

آخرین وداع
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای می فرمایند: «شهید خرازی به رفقایش گفته بود من اهمیت نمی دهم دربارة ماها چه می گویند، من می خواهم دل ولایت را راضی کنم. « برای حسین، کربلای 5 و نهر جاسم پایان راه این دنیایی و آخرین وداع بود. حاج «عباس علی » آمد جلوی سنگر و از نگاهش فهمیدم که طوری شده است دویدم بیرون:  حسین آقا شهید شده.  انالله و انا الیه راجعون، حالا کجاست؟  اون جا، توی آمبولانس، فقط راننده می دونه.  بچه ها نباید بفهمند، تا ببینیم چه کار کنیم.

الله اکبر
آقامحسن و آقارحیم در گوشه ای صحبت میکردند. آقای شمخانی هم تنها نشسته بود و با نقشة عملیات کار میکرد. چند قدم به طرف آقا محسن رفتم ولی پایم پیشتر نرفت. برگشتم طرف برادر شمخانی و با احتیاط، خبر شهادت حاج حسین را به او گفتم. به یکباره از جا بلند شد، رفت طرف آقا محسن و بدون معطلی گفت:  حسین شهید شده! آقامحسن نیم خیز شد و سه مرتبه گفت:  الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر. همة کسانی که در سنگر قرارگاه خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند گریه میکردند.

ضربان قلب
رسیدیم به کارون. ضربان قلبم شدت گرفته بود. روی پل دارخوین، یاد هشتم فروردین سال 1360 افتادم که نزدیک بود حسین، داخل آب غرق شود. وسط پل، نگاهی به صورت خونین او کردم. دندان هایش شکسته و یک تکه استخوان سینه اش روی لباسش افتاده بود. نمی دانستیم چه کار کنیم. رفتیم طرف ساختمان تعاون، خلوت بود و کسی نفهمید. یکی از بچه ها با گلاب حاجی را شستشو داد.

وای حسین...
غوغایی به پا شد. فریاد وای حسین کشته شد، به آسمان رفت. تابوت روی دست ها جا به جا می شد. بر اثرکمی فشار، گوشة کفن، در تابوت پیدا شد. بسیجی ها توی سر و صورت خود می زدند. پس از چند دقیقه، شهید در بین دست های یارانِ از راه مانده قرار گرفت. قیامتی برپا بود...

نعمت...
غروب جمعه، هشتم اسفندماه 1365 ، مسجد چهارده معصوم(ع) شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را در خود دیده است، اکنون بدن پاره پارة حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است.

محمدرضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) که مداح اهل حال و با اخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید، گریان می خواند: خدایا فرمانده ما از بین ما رفت، تنهایمان گذاشت. خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم. خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی...

 

محمدرضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) که مداح اهل حال و با اخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید، گریان می خواند:  خدایا فرمانده ما از بین ما رفت، تنهایمان گذاشت. خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم.  خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم.  خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی...
آبان ماه سال 1359 از همین شهرکِ دارخوین شروع کرده بودیم. حالا کاروان عظیمی از شهدا، از این ساختمان ها و سنگرها و از این مسجد با برکت به خدا پیوسته اند، حاج حسین شهید آن جلو روی زمین است و آقارحیم آن قدر گریه کرده که دیگر چشمانش باز نمی شود. با این حال برای بچه ها از گذشته می گوید: «شما بدانید که شهدای تان همین طوری نرفتند. این شهادت ها و این ترکش ها، همین طور به کسی اصابت نمیکند. بدانید که این شهدای شما برای اینکه چهار وجب خاک را آزاد کنند و چهار یکلومتر پیشروی کنند، شهید نشدند.
دشمنان ما نیامده بودند که خوزستان را بگیرند، بلکه آمده بودند تا این نهضت را در نطفه خفه کنند. آنها آمده بودند تا اسلام را شکست دهند. آنها آمده بودند تا انقلاب اسلامی را شکست بدهند. اگر حسین شهید شده است، اما روح حسین و روح شهدای لشکر، ناظر به کار و اعمال شماست. »

خدایا امان!
«خدایا غلط کردم، استغفر الله، خدایا امان، امان از تاریکی و تنگی فشار قبر و سؤال منکر و نیکر، در روز محشر و قیامت به فریادم برس. خدایا من دلشکسته و مضطرم؛ صاحب پیروزی و موفقیت، تو را می دانم و بس. »

 

بخشی از وصیت نامه شهید خرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی