راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

 

حواستان به بالادست رودخانه باشد

می‌گویند دو دوست در کنار رودخانه‌ای می‌رفتند.
ناگاه فردی را دیدند که در آب افتاده و کمک می‌طلبد.
یکی از دو دوست خود را به آب زد و نجاتش داد.
هنوز نفس تازه نکرده بود که دومین فرد را دید که آب می‌بردش.
باز به داخل رودخانه پرید و او را هم نجات داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۲۹
مجید روزی

حکایت زیبا (138)

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۲ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 ظرف_انگور

پیرﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ، ﺑﺎ ﻇﺮفی ﭘر ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، خدمت ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ صل الله علیه و آله ﺁﻣﺪ ﻭﺑﻪ ﺍیشان ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، حضرت ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ تبسمی می‌ کرﺩند. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ هم بسیار خوشحال شد. ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ خدا ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ آقا ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭلی حضرت ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭف ﻧﻜﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ خوشحالی ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ. یکی ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ سوال کرد: ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ می‌ کرﺩﻳﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎئی ﺍﻧﮕﻮر ﺭﺍ میل فرمودﻳﺪ. نبی خدا صل الله علیه و آله ﻟﺒﺨﻨﺪی ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ را دیدید ﻭقتی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ می ‌خوﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ یکی ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ تلخی واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩگی تبدیل بشود. صلوات خدا بر نبی مکرم اسلام صل الله علیه و آله. ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁل محمد


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۵۲
مجید روزی

حکایت زیبا (137)

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۰ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت

عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.  نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟  عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!

🌹🌹امام جعفرصادق(علیه‌السلام):
عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعریف و تمجید کند.

📚اصول کافی، ج 3، ص 26



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۵۰
مجید روزی

حکایت زیبا (136)

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۳۷ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 منفورترین_موجود

خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود: بار دیگر که برای مناجات آمدی ، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور! حضرت موسی علیه السلام هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟ به هرکس که فکر می کرد با خود می‌گفت: شاید خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسی علیه السلام سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت شاید این منفورترین موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. هنگامی که به میقات رفت ، ندا آمد ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟ موسی علیه السلام پاسخ داد به هرچه نگاه کردم ، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم. ندا رسید: ای موسی! اگر آن سگ را به همراه آورده بودی ، از چشم ما می افتادی! و یا در جای دیگر آمده است ای موسی به عزت و جلالم قسم ، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کرددم



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۳۷
مجید روزی

حکایت زیبا (135)

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۳۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بندگی_و_اطاعت

درویشی بود که لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می دید که جامه‌ های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربند های ابریشمی بر کمر می بندند. یه روز با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا بنده نوازی را از این حاکم بخشنده شهر ما یاد بگیر . ما هم بنده تو هستیم. زمان گذشت و روزی حاکم خزانه دار را دستگیر کرد و دست و پایش را بست. می خواست بداند که طلاهای خزانه را چه کرده است؟ هرچه از غلامان سوال می کرد ، چیزی نمی‌ گفتند . یک ماه غلامان را شکنجه کرد تا به حرف بیایند که طلا و پول خزانه حاکم کجاست؟ تهدید کرد اگر نگویید گلویتان را می برم و زبانتان را بیرون می کشم. اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می کردند و هیچ نمی گفتند. حاکم آن ها را سخت شکنجه کرد ولی هیچ کدام لب به سخن باز نکردند ، و راز خزانه دار را افشا نکردند. شبی درویش در خواب صدایی را شنید که می گفت: ای درویش! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۳۶
مجید روزی

حکایت زیبا (134) همه چیز در قرآن

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۳۹ ب.ظ


 
↩️ اصبغ بن نباته از امیر المومنین نقل مى کند که فرمود: سوگند به آن کسى که محمد را به حقیقت برانگیخته و خاندانش را گرامى داشته ، هیچ چیز از وردها و دعاها نیست که شما آنها را بجویید از براى محافظت مرض و از سوختن ، غرق شدن ، دزدى ، گمشده و گریختن چهارپایان ، مگر این که در قرآن است . هر که خواهد از من بپرسد - تا به او جواب گویم .
مردى برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین براى ایمنى از دزد اگر آیه اى در قرآن است ، به من بگو؛ زیرا که پیوسته شب ها از من دزدى مى شود.
فرمود: چون به بستر خواب رفتى - این آیه را تا آخر سوره بخوان -: ((قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا....)) تا آن جا که مى فرماید: و کبره تکبیرا.
و پس از آن فرمود: هر کس در بیابان خالى از سکنه شبى را به سر برد - آین آیه را خواند:
((ان ربکم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ثم استوى على العرش ...)) تا آن جا که مى فرماید: ((تبارک الله رب العالمین ))
فرشتگان او را محافظت کنند و شیاطین از او دور گردند.
بعد آن مرد به مسافرت رفت ، به ویرانه اى رسید، شب را در آن جا خوابید، ولى این آیات را نخواند. شیطان به سراغ او رفت و بینى او را گرفت . در این حال رفیق شیطان به او گفت : او را مهلت بده ، آن مرد - از این حرف - بیدار شد و آیه را خواند، همان آیه اى را که امیرالمؤمنین فرموده بود.
در این حال شیطان به رفیقش گفت : خدا بینى تو را به خاک مالید. اکنون باید تا به صبح او را پاس دارى کنى . چون صبح شد. نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و جریان را گفت : بعد از آن عرض کرد: یا على در سخن شما شفا و راستى یافتم . وقتى آفتاب بالا آمد به آن جا رفت و جاى موهاى شیطان را در زمین دید.
بلى ، اگر کسى به آیات قرآن معتقد باشد، و آنها را ((وحى )) و از جانب خدا دانسته و بداند که خواندن آنها اثر دارد و با همان اعتقاد بخواند اثر خواهند داشت .
اگر چه بعضى معتقدند که هر چه باید واقع شود، مى شود و چیزى نمى تواند جلوى آن را بگیرد؛ ولى خداوند متعال خودش در قرآن مى فرماید:
یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب .
((خداوند هر چه را که بخواهد - از چیزهایى که براى انسان مقدر کرده - محو و نابود مى کند و چیزهاى دیگر را به جاى آنها برقرار مى کند و پیش ‍ خدا است ام الکتاب (لوح ) محفوظ)).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۳۹
مجید روزی

حکایت زیبا (133)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۲۱ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاق_امام_حسن

آقا امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بودند و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد. در همسایگی حضرت، خانواده ای یهودی زندگی می کردند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نَم از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه ی آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی خدمت حضرت آمد و پوزش خواست و از اینکه امام ، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود ، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمودند: از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله شنیدم که فرمود: با همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد. شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، جلد ۲ ، صفحه ۱۰۶



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۲۱
مجید روزی

حکایت زیبا (132)

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۱ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم


آیت الله مجتهدی می فرمود: حبیب ابن مظاهر را در خواب دیدند به او گفتند با این مقامی که داری چه آرزویی داری؟ حبیب گفت آرزو دارم زنده شوم و به مجالسی که ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله علیه‌ السلام را می‌ کنند بروم بنشینم و در مصیبت اهل بیت گریه کنم. من در زمان بچگی این را ازمنبری‌ های قدیمی شنیدم خود گریه کردن یک چیزی است ، مَنْ اَبْکی وَجَبَتْ لَه الْجَنَّة. کسی که گریه کند یا بگریاند مثل منبری‌ ها که روضه می‌ خوانند و مردم را می‌ گریاند یا تباکی کند ،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۱
مجید روزی

حکایت زیبا (131)

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

#سکه_طلا_و_نقره

فردى هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و دیگری از نقره اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب می کرد ، مردم هم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند. تا این که مردی مهربان از راه رسید و از اینکه او را آنطور دست می انداختند ، ناراحت شد. گدا را به گوشه ای دنج از میدان کشید و گفت. هر وقت دو سکه به تو نشان دادند ، تو سکه طلا را بردار ، این طوری هم پول بیشتری به دست می آوری و هم دیگر دستت نمی اندازند. گدا پاسخ داد ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه ی طلا را بردارم ، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. امام على علیه‌ السلام فرمود: بى نیازترین بى نیازان کسى است که اسیر حرص نباشد. تصنیف غررالحکم ص ۲۹۵ ، ح ۶۶۳۱


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰
مجید روزی

حکایت زیبا (130)

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

محب_اهل_بیت

راز کشته نشدن عده ای از دشمنان امام حسین علیه السلام در روز عاشورا از لسان امام سجاد علیه السلام. حضرت فرمودند: در روز عاشورا پدرم را دیدم که به دشمنان حمله می کرد و آنها را می کشت. ولی در آن درگیری بعضی از افراد دشمن را با این که زیر شمشیر او قرار می گرفتند ، پدرم رد می کرد و آنها را نمی کشت با اینکه می توانست آنها را بکشد. راز این موضوع را نمی دانستم. تا هنگامی که به مقام امامت رسیدم فهمیدم آن کسانی را که پدرم نمی کشت در نسل آنها شخصی که ما اهل بیت را دوست بدارد وجود داشت. پدرم با نگاه کردن به دشمن می فهمید از نسل او ، گریه کن برای این مصیبت به وجود می آید ، به همین خاطر برای حفظ آن دوست ما در صلب پدرش ، پدر را نمی کشت. منبع : معالی السبطین ، جلد۳ ، صفحه ۳۱

محب_اهل_بیت


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۶
مجید روزی