حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۸)آزمون الهی
قسمت هشتم آزمون الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه ماهی از شروع جنگ میگذشت قبل از آن هم اوضاع کردستان خیلی شلوغ و آشفته بود و با شروع جنگ این وضع بدتر از قبل شد ضد انقلاب افتاده بود به جان مردم مظلوم و بی پناه کرد هر روز از آنجا خبرهای بدی می رسید حتی می گفتند آنها از شدت کینهای که دارند پاسدارها را جلوی عروسی ها شان سر می برند روی این حساب ترس عجیبی در دل خیلی ها افتاده بود در چنین اوضاعی محمود یک گروه از پاسدار های سپاه مشهد را آماده کرد تا برای جنگ با ضد انقلاب ببرد کردستان شبی که فردایش قرار بود حرکت کند سمت منطقه، توخانه، همه دور هم نشسته بودیم از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید همانجا سر صحبت را باز کرد و گفت بابا خبر داری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده حدس زدم که دارد برای مطلبی مقدمه چینی می کند باز هم از اوضاع کردستان شروع کرد آخرش گفت اگه بخوام برم اونجا شما اجازه میدین گفتم بله اجازه میدم چرا که نه فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم تازه خودم هم آماده ام تا همراهت بیام انگار انتظار چنین حرفی را نداشت پرسید میدونید که اونجا چه وضعیتی داره جنگ، نامردی ،دوست و دشمن قابل تشخیص نیست و احتمال برگشت خیلی ضعیفه او تمام وقتش در پادگان آموزشی می گذشت و به ندرت خانه میآمد فکر میکردم که من از اوضاع آن جا بی خبرم با خنده گفتم بله همه این چیزها رو که میگی من هم می دونم برای اینکه خیالش را راحت کنم ادامه دادم از همان روز اولی که به دنیا اومدی با خدا عهد کردم که تورو وقف راه دین و حق کنم اصلاً آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی برو به امان خدا پسرم وقتی این حرف را گفتم گل از گلش شکفت و خندید همان جا بلند شد و صورتم را بوسید صبح روز بعد با یک گروه راهی سقز شد و بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود اون شب آقاجان امتحان الهی اش را خوب پس داد حاج محمد کاوه پدر شهید