راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب با موضوع «تنها میان داعش» ثبت شده است

#تنها_میان_داعش *قسمت آخر* #قسمت_سی_و_پنجم

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۴ ب.ظ

 

 #تنها_میان_داعش
*قسمت آخر*
#قسمت_سی_و_پنجم

 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنه‌ای و #حاج_قاسمم!»

سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۰۴
مجید روزی

#تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۷ ب.ظ

  

 

 

 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد.

هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این

معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.

 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۷
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت سی و سه

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ب.ظ

  

 چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!»

 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۱
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت سی و دوم

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۶ ب.ظ

   

 #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_دوم

 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۶
مجید روزی

#تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ب.ظ

 

 #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_یکم

 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.

صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی #شیطانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۴
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت سی ام

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ب.ظ

 

 #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_ام

 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.

مصیبت #مظلومانه همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۴۷
مجید روزی

تنهامیان داعش قسمت بیست ونهم

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۵۵ ب.ظ

 

#قسمت_بیست_و_نهم

 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم می‌زد.

باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۵۵
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت بیست و هشتم

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۲۱ ب.ظ

 

 #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_هشتم

 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.

در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچه‌ام از دستم نره!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۲۱
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت بیست و هفتم

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۱۳ ب.ظ

 

 #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_هفتم

 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۱۳
مجید روزی

تنها میان داعش قسمت بیست و ششم

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۱۵ ب.ظ
 

✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_ششم

💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش #مقاومت می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۵
مجید روزی