در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#دکتر_مصطفی_چمران
خدایا! زندگی سراسر مبارزه حق و باطل است و ایمان اشخاص در معرکههای سخت و خطرناک سنجیده میشود .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#دکتر_مصطفی_چمران
خدایا! زندگی سراسر مبارزه حق و باطل است و ایمان اشخاص در معرکههای سخت و خطرناک سنجیده میشود .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
فرمانده ستادِ جنگهای نامنظم
در روزهای اولِ تجاوزِ صدام
جذب جبهه کرد
و در آن روزهای که بنی صدر ناامیدی و نمیتوانیم را القاء میکرد
با شهامت و شجاعت کاری کردند کارستون و امید را به دلها برگرداندند و شروعی بود در عقب راندنِ دشمن بعثی صهیونیستی
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
«جایی که دیگر مرگ و زندگی مطرح نیست، زنده ماندن مهم نیست، مسئله شرف و رسالت و تعهد و مسئولیت است، آنجا که اقتضا میکند آدمی کشته شود ولی زنده به دست دشمن نیفتد، شرف و افتخار سربازی ایجاب کند که همهٔ بود و نبودها و همهٔ هستی را فراموش نماید.
راستی که معیارها عوض می شود، خوبی ها و بدی ها تغییر شکل می یابند، لذت و درد، پیروزی و شکست، حیات و ممات بس ارزش می شوند.»
به قلم #شهید_دکتر_چمران
کتاب حماسه عشق و عرفان ص ۱۴
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
#شهدا
#ولایت_فقیه
من نمیگویم #ولی_فقیه معصوم است ولی ملتی که به امر خدا به امر #ولی_فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن #رهبر را نمیدهد و به نوعی به او #معصومیت می بخشد.
اللهم الحفظ امام الخامنه ای
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
وصیت میکنم …
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی میدانم! او را وارث حسین میخوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم …
برای مرگ آماده شدهام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شدهام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت میرسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریدهام. همه چیز را ترک گفتهام. علایق را زیر پا گذاشتهام. قید و بندها را پاره کردهام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
مهریهام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت (ع) و اسلام هدایت کند
اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریهای داشت
یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت برای فامیلم، برای مردم عجیب بود اینها.
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید،
به مصطفی میگفتم: «من نمیگویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانها چیزی ندارند، بدبختند
مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند نشان دهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ماست
نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم میشود، گرد و خاک کفش هم نمیآید روی فرش».
ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود.
خودمان دوتا همه را شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی
وقتی مادرم گفت: «شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم
مصطفی رنجید گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون میآمد اما میگفت:
«چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما میجنگند».
هر کس میآمد مصطفی میخندید و میگفت: «غاده دعا کرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم».
آن شب قرار بود در تهران بماند. قرار نبود برگردد. گفت: «من امشب به خاطرشما برگشتهام
گفتم: «نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشتهای برای کارت آمدی
با همان مهربانی گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود
تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم».
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها». و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این همه کارها میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش خدمت می کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور