خاطره نمازی شهیدمحمدجوادتندگویان __ خنثیسازی نقشه
در خاطراتی که از روزهای اسارت شهید محمد جواد تندگویان در زندان های رژیم شاه نقل شده، چنین آمده است:
در خاطراتی که از روزهای اسارت شهید محمد جواد تندگویان در زندان های رژیم شاه نقل شده، چنین آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدمهدی تندگویان فرزند شهید درباره وضعیت پیکر پدر در هنگام بازگشت به ایران میگوید: تابوتش را آوردند، در تابوت را به کناری گذاشتند. میخواستم پس از ۱۱ سال با او سخن بگویم. اسکلتی بود با پوستی قیرگون، به رنگ قهوهای تیره که از مومیایی پوشیده شده بود. کاسه چشمانش گود شده و دهانش با حالت لبخند گشوده مانده بود. دندانهایی که از زمان شکنجه ساواک شکسته بود و سینهاش را به خاطر شناسایی دقیقتر،
بسم الله الرحمن الرحیم
در ۱۱ سالی که از اسارت تا بازگشت پیکر شهید تندگویان به میهن گذشت بسیاری از مقامات از جمله شهیدان رجایی و چمران، از راههای مختلف تلاش کردند خبری از وضعیت وی بگیرند یا برای نجات جان وی تلاش کنند، تلاشهایی که البته بیسرانجام ماند. بتول برهان اشکوری، همسر شهید چند سال قبل در گفتوگو با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) درباره سالهای اسارت مهندس تندگویان گفته بود: «در مدت اسارت، تنها دو نامه از ایشان دریافت کردیم که نامه اول بسیار مختصر بود و در آن نوشته بودند مایل نیستم با خانواده خود در ایران ارتباط برقرار کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید تندگویان
روایت سوم
سید محسن یحیوی مدیر وقت مناطق نفت خیز که به همراه شهید تندگویان به اسارت نیروهای بعثی در می آید، چنین روایت می کند: صبح روز نهم آبان، سوار یک بلیزر ۲ در که ماشین مدیریت مناطق نفت خیز بود، از اهواز خارج شدیم. مطابق مرسوم چون میزبان بودیم و منطقه هم خطرناک بود، پیشاپیش کاروان حرکت می کردیم. پشت سر، دکتر منافی وزیر بهداشت،
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت دوم
نخستین فردی که موفق به دیدن عکس اسارت شهید تند گویان شده بود، عکاسی است که سابقه حضور مستمر در جبهه های دفاع مقدس را در پرونده کاری خود ثبت و ضبط کرده است. شنیدن این که نخستین عکس وزیر به اسارت گرفته شده جمهوری اسلامی به وسیله نیروهای بعثی به وسیله عکاسی دیده شده که او نیز این عکس را از یک همتای خود در عراق خریده است، حال و هوایی دیگر و متفاوت با دیگر خاطره های ثبت و ضبط شده از همراهان و همرزمان شهید تندگویان دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت نخست
امیر سرتیپ عبدالله نجفی از فرماندهان ارتش ماجرای اسارت تندگویان و همراهانش را چنین روایت می گوید: مهندس تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه ۲ تن از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند، این حادثه در نهم آبان ۱۳۵۹ خورشیدی در مسیر رفتن به پالایشگاه آبادان در دارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد.
بسم الله الرحمن الرحیم
دوره بعد از پیروزی انقلاب
پس از پیروزی انقلاب و در بحبوحه گرفتاری های کارخانه های مختلف، جواد به عنوان مدیر کارخانه شرکت توشیبا انتخاب شد و به شهر رشت رفت. پس از چند ماه، به علت نیاز مبرم، به وزارت نفت دعوت و به عنوان عضو کمیسیون پا ک سازی منصوب شد، ولی به سرعت، به علت توطئه های زیاد ضدانقلاب در جنوب و به ویژه در شهر آبادان، به عنوان نماینده وزیر وقت نفت در مناطق جنوب به آبادان اعزام شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدار پس از رهایی
من حدود دو سال بعد از جواد، از زندان آزاد شدم. طی این مدت تحولات زیادی در صحنه مبارزات سیاسی ایران اتفاق افتاده بود. سازمان مجاهدین دچار انشعاب جریان مارکسیستی شده بود، جریان های چپ عملاً به دست ساواک متلاشی شده بودند و حرکت های مردمی به رهبری روحانیت و در راستای قیام حضرت امام خمینی (ره) نضج گرفته بود؛ هر چند که حرکت هنوز در آغاز راه بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
ارتباط با مأموران زندان
جواد با یکی از دو نفر از نگهبانان زندان که زمینه ای از گرایش های اسلامی داشتند، آشنا شده بود. یکی از آن ها در حوالی خانی آباد سکونت داشت. جواد معمولاً از او اطلاعات می گرفت و اوضاع و احوال خارج از زندان را به داخل منتقل می کرد. حتی گاهی پیام هایی برای برخی افراد خارج از زندان می فرستاد. این کار مخاطراتی به همراه داشت، اما او اعتماد مأمور مذکور را جلب کرده بود.
آگاهی از تولد مهدی پسر جواد در زندان
بسم الله الرحمن الرحیم
نسبت به امام خمینی(ره) عشق می ورزید و از سال ها قبل مقلّد ایشان بود. جواد نسبت به سرسری گرفتن مسائل اعتقادی بسیار حساس بود. حتی از این که برخی از دوستان ، عبادات را، اعم از فرایض و مستحبات، بدون توجه انجام می دهند، بر آشفته می شد. به یاد دارم، هنگامی که مشاهده کرد یکی از دوستان ما پس از نماز، تسبیحات حضرت زهرا - علیهاالسلام- را شتاب زده ادا می کند ، گفت: «چرا این قدر عجولانه؟ به جای سبحان الله می گویی: سوبالا، سوبالا... اگر قرار باشد این طور ادا کنی، بهتر است ذکر نگویی !»