جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

حکایت زیبا (۲۹)چادر وصله دار

پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۸ ق.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم

چادر_وصله_دار

تاجـری با همسـر خود به خدمت آیت الله صدر رفته بود. همسر تاجر رفت منزل اندرونی و این تاجر رفت پیش مرحوم صدر؛ زن تاجر در زد و همسر مرحوم صدر آمـد پشت در ، در را باز کرد، زن تاجر دید لباس های او خیلی معمـولی است خیـال کرد کُلفَت خانه است گفت: خانـم کجاست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۳۸
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۸)

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۵۳ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

برکت_تلاوت_قرآن

بزرگی فرمـود: مادرم بـه تلاوت قرآن مجید علاقه زیـادی داشت و غالبا در شبانه روز هفت جزء تلاوت می نمود و شب های ماه رمضان را نمیخوابید و مشغول تلاوت قرآن، دعا ونماز بود

یک شب در شمعدان به مقدار یک بند انگشت شمع باقیمانده بود وما نمی توانستیم در بیرون منزل شمع تدارک کنیـم ؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۳
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۷)

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۴۱ ق.ظ
 

نقطه_سیاه_قلب
 بسم الله الرحمن الرحیم
ﺍﺳﺘﺎﺩی ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧـﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ جنگل ﻣﯽﮔﺬشتند. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩش گفت: ﻧﻬﺎﻝ ﻧﻮ ﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﺭ آﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ بیرون بیاورد. ﺟﻮﺍﻥ نهال را به
 رﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩ. ﭼﻨﺪ ﻗـﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐـﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ زیادی ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﯾـﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ بکن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۴۱
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۶)

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سرعت_ساعت_ها

مرحوم حاج اسماعیل دولابی فرمود: فـرفره را کـه داخل یک سینی بـه کار میاندازی، ابتدا دور سینی میچرخد، ولی آخـر کار در یک نقطه می ایـستد و دور خودش میچرخد. مؤمن هم همینطور است. اولدور عالم میگردد ولی آخر کار دور خـودش می چرخد، چون میفهمد مقصد در درون خودش است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۲
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۵)

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مهربانی_زیباست

دو برادر باهم در مزرعه کار میکردند کـه یکی از آن دو ازدواج کـرده بود و خانواده بزرگی داشت ودیگری مجرد بود. شب که میشد دو برادر همه چیز از جملـه محصول و سـود آن را با هم نصف می کردند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۴
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۴)

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ب.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شغل_شما_چیست؟

سال های قبل چکی ازبانک نقد کردم و بیرون آمدم. کنار بانک دستفروشی بسـاط باتری ، سـاعت و اجناس دیگر پهن کرده بود. دیدم مقداری هم سکه دوریالی در بساطش ریخته. آن زمان تلفن‌های عمومی باسکه‌های دو ریالی کار میکرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۳
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۳)

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ق.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا_گریه_میکنی؟

زاهد وارسته ای در بصـره ساکن بود. وی در بستر مرگ قرار گرفت، مادر و پدر بر بالین او نشسته بـودند و گریه می کردند . زاهـد به پدرش رو کرد و گـفت: چرا گریه می کنید؟ پدر گفت: چگونه گـریه نکنم ، وقتی فرزندی از دنیا برود ، پشت پدر می شکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۳۶
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۲)

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۶ ق.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت_به_مادر

دو برادر مـادر پیر و بیمـاری داشتنـد. بـا خـود عهـد بستند کـه یکی خـدمت خدا کنـد و دیگری خدمت مـادر بیمار باشد. برادری که‌قرار بود خدمت خدا کند صومعه رفت‌و به عبادت مشغول شـد و برادر دیگر در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۲۶
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۱)

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۳ ق.ظ

 

بنام خداوند نون و القلم

داستانی زیبا در نگارشی قابل تحسین*

ما کلاس اول دبستان بودیم.‌
این اخوی مان که اکنون دو سال از ما بزرگتر هستند، بخاطر می آوریم که در آن زمان هم، دو سال از ما بزرگتر بودند.
در همه جا و در همه کار با هم بودیم.
عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۳
مجید روزی

حکایت زیبا (۲۰)

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مدارا_با_پدر

بکر بن صالح، نقل می کند که به امام جواد علیه السلام نامه نوشتم: پدرم ناصبى ودشمن امام علی علیه السلام و خبیث است و از او بسیار سختى دیده ام. براى من دعا کن و بفرما چه کنم ، آیا رسوایش کنم؟ یا با او مدارا نمایم؟

آقا جوادالائمه علیه السلام در جواب فرمودند: پیوسته ان شاءالله براى تو دعا میکنم، بدان مدارا کردن، بهتر از افشاگرى است

و بعد از هر سختى آسانى است. صبر کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۳
مجید روزی