راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

ازدواج شهید عباس کریمی قهرودی

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۷ ق.ظ
 
00

مجروحیت و دوری اجباری از جبهه و جنگ، موقعیت خوبی بود تا عباس بتواند به ازدواج بیندیشد.
عباس به مادرش گفت : من کارم در جبهه است و نمیتوانم توی شهر بمانم.

 هر کس میخواهد دخترش را به من بدهد، باید بداند که از خودم چیزی ندارم؛ جز یک دست لباس سبز سپاه…

 
 

گروه فرهنگی فتن: روزیکه به اداره کل ایثارگران شهرداری تهران برای دیدن دوستی رفته بودم ، این کتاب را هدیه گرفتم. وقتی بازش کردم چشمم به اولین جمله کتاب خورد:
«مَنْ وَرّخ مؤمناً فکّانما احیاء»
هرکس تاریخ مؤمنی را بنگارد،مانند آن است که او را احیاء کرده است.(پیامبر اعظم حضرت محّمد رسول الله ص)
کتاب را با اشتیاق خواندم تا رسیدم به صفحه 41و42 ، ازدواج شهید عباس کریمی قهرودی که با اخذ اجازه از سردار گل علی بابایی مولف و همرزم شهید توانستم برایتان به اشتراک بگذارم امید است سبک زندگی شهدا الگویی برایمان شود ، روحشان شاد و یادشان گرامی.

جشنواره انقبال

قسمتی از کتاب…
فقط یک دست لباس سپاه دارم
مجروحیت و دوری اجباری از جبهه و جنگ، موقعیت خوبی بود تا عباس بتواند به ازدواج بیندیشد. اما مسأله ی مهم برای او، جنگ بود و هر چیز باید در ورای آن قرار میگرفت . حتی ازدواج او نیز باید در راستای حضور بیشترش در جبهه می شد. مادرش میگوید:
“…تیر خورده بود به قلم پایش . رفتم تهران ، توی بیمارستان نجمیه بود . وقتی همدیگررا دیدیم، رو کرد به من و گفت : مادر جان . گفتم : بله . گفت : یک وقت گریه نکنی . گفتم : نه مادر جان. توی دلم خیلی غصه خوردم؛ اما چیزی بروز ندادم . بعدش آمد کاشان. آرام آرام موضوع ازدواج و این چیزها پیش آمد. عباس من فقط یک چیز گفت؛ گفت : من کارم در جبهه است و نمیتوانم توی شهر بمانم. هر کس میخواهد دخترش را به من بدهد، باید بداند که از خودم چیزی ندارم؛ جز یک دست لباس سبز سپاه.”
عباس خوب می دانست که باید همسر آینده اش ، لباس جهاد و هجرت را با تمام خوشیهای دنیای مادر معامله کند. بدین سان، تنها شرط او، بزرگترین شرط زندگی در این کره ی خاکی بود و چنین همسری می توانست دوش به دوش او، تا سر منزل مقصود، همگام و همراه شود . همسر وی می گوید :
“… با حاج عباس کریمی اوایل سال 1361 آشنا شدم . فرصت خوبی بود برای فکر کردن درباره ی تشکیل خانواده. این زمان مصادف شد با ازدواج یکی از دوستان عباس. همسر این دوست، مرا به عباس معرفی کرد. عباس هم به رسم کاشانی ها به خواستگاری ام آمد. احساس کردم هم فکر و همدل هستیم.
استخاره کردم، سوره نور آمد . آیات 25تا 27 : “الله نور السموات والارض” این شد که به عباس جواب مثبت دادم و ما رسما با هم نامزد شدیم.”
ادامه را …. در کتاب “تا آوَردگاه اَلهلاله ” بخوانید

گزارش: محسن طهماسبی فرد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۱۳
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی