بصیرت (76)
بسم الله الرحمن الرحیم
جرقههاى زندگى
«یک روز صبح با صداى استارت ماشینى از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقهها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتى نبود و پیشرفتى نبود.
من به یاد جرقههایى افتادم که در زندگى خودم مدام سر مىکشیدند. و به یاد استعدادهایى افتادم که قابل سوختن بودند. و به یاد رکود و توقفى افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبانگیرم بوده است. در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده مىگوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود.
هنگامى که هواها وجود مرا در بر مىگیرند و دلم را هوا بر مىدارد، دیگر جرقهها برایم کارى نمىکنند و اگر مىخواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربهام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.»
آیههای سبز، صفحه ۱۱
استاد علی صفایی حائری
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور