راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

سه دقیقه درقیامت قسمت (۲۱)

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۵۴ ق.ظ

* (قسمت بیست و یکم ) ✅

شب با همسرم صحبت می کردیم، خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود. ☘گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند: به خاطر دعای همسر و دختری که در راه داری، شفاعت شدی. 🔅 *به همسرم گفتم: این هم یک نشانه است؛ اگر این بچه دختر بود، معلوم می شود که تمام این ماجراها صحیح بوده.* 🍂 *در پاییز همان سال، دخترم به دنیا آمد.* ♻️تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن وادی، ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چند سال من را اذیت می‌کرد، *ترس از حضور در قبرستان بود.* 💥 *من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود.* 🌴 *اما این مسئله در کنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد؛* آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد. 🌼اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم، این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا، *میزان عمر خودم را که اضافه شده بود، مشاهده کردم.* ⚡️ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقت‌های اضافه هستم. 🔰اما به من گفتند: *ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت می گذاری، جزء عمر شما محسوب نمی کنیم.* همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت (علیهم السلام) هستی، این مقدار نیز جزء عمر شما حساب نمی‌شود. 🔆 *یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود، چطور این حرف را ثابت می کردم...* 💠به همین دلیل چیزی نگفتم؛ اما هر روز که برخی از همکارانم را می‌دیدم، *یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید، ملاقات می کنم.* 💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم. می خواستم بیشتر از قبل با آن ها حرف بزنم... *یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا می رفت، می‌دیدم.* ❄️ *اما چطور این اتفاق می افتد، آیا جنگی در راه است؟؟* 🌾 چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقه مند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، می توانند ثبت نام کنند. 💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد؛ آنها که فکرش را می‌کردم، همگی ثبت‌نام کردند. *من هم با پیگیری بسیار، توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی، راهی سوریه شوم.* ✨ *مرتب از خدا می‌خواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم.* 🔆هیچ علاقه‌ای به حضور در دنیا نداشتم. 🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند؛ لذا آرزو داشتم همراه با آن‌ها باشم. 🌱 کارهایی را انجام دادم، وصیتنامه و هر کاری که فکر می‌کردم باید جبران کنم، انجام دادم. 🍀 آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد... *ادامه دارد...* 🕊️💕 💕🕊 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲 🕊️💕 *

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۵
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی