راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

سه دقیقه درقیامت قسمت (۲۳)

دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ق.ظ

 📘 *_سه دقیقه در قیامت_* (قسمت بیست و سوم ) ✍️خوشحال سوار موتور جواد شدم. رفتیم تا به یک تپه رسیدیم. به من گفت پیاده شو، زود باش. 🔆 بعد داد زد: سید یحیی، بیا! سید یحیی خودش را رساند و سوار شد. من به جواد گفتم: *اینجا کجاست، خط کجاست، نیروها کجایند؟⁉️* ♻️جواد گفت: این آر پی‌ جی را بگیر و برو بالای تپه، آنجا بچه ها تو را توجیه می‌کنند. 🔰 رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. 💠منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردم؛ از چند نفری پرسیدم: باید چیکار کنیم، خط دشمن کجاست؟ ♻️ *گفتند: بشین اینجا خط پدافندی است، فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم...* ❗️ *تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده!* روز بعد که عملیات تمام شد، جواد را دیدم و گفتم: *خدا بگم چیکارت بکنه، برای چی منو بردی پشت خط؟؟* ✅ *لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی. باید برای مردم بگویی چه خبر است. مردم معاد را فراموش کرده اند.* به همین خاطر جایی بردمت که دور باشی. 🔅خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند... مدتی بعد مرتضی زاده، شاه سنایی و عبدالمهدی هم... ♻️ *طی مدت کوتاهی، تمام رفقای ما پر کشیدند و رفتند، درست همان طور که قبلاً دیده بودم. جواد هم بعدها به آن ها ملحق شد.* 🔰 *بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند. من هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشتم* با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد... 🔆 مدتی حال و روز من خیلی خراب بود؛ *بارها تا نزدیکی شهادت می‌رفتم، اما شهید نمی شدم...* ⛔️ *به من گفته بودند هر نگاه حرام، حداقل ۶ ماه شهادت را برای آن ها که عاشق شهادت هستند، عقب می‌اندازد...* ❎ *روزی که عازم سوریه بودم، این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود.* *دختران جوان با لباس‌هایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته نگاهم به آن ها افتاد.* ♻️ بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی می خواستم حواس خودم را پرت کنم، نمی شد؛ *اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.* 🔥 *دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.* 💥با اینکه در مقابل عشوه‌های آن ها هیچ حرف و عکس‌العملی نداشته ام، متأسفانه در این آزمون قبول نشدم. ⚡️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم، چند نفر دیگر را می‌شناختم. آن ها را نیز جزو شهدا دیده بودم، *می دانستم که آن ها نیز شهید خواهند شد...* ❄️ *یکی از آن ها علی خادم بود؛ پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص...* ✨ *همیشه جایی می‌نشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود.* 🍃 در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد؛ با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید می‌شود؛ اما چگونه؟ 🌿یکی از رفقای ما که او را هم در جمع شهدا دیده بودم، اسماعیل کرمی بود. 💢 *او در ایران بود. حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت؛ اما من او را در جمع شهدا دیده بودم.. شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!

* *ادامه دارد...* ✨

❣️ اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲 ┄┅═✧❁✨❣️یا صاحب الزمان عج❣️✨❁✧═┅┄ *✨❣️

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۷
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی