راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

شهید حسین همدانی (۱۱)

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

بین شهدای عملیات شهیدان باهنر و رجایی در تاریخ ۱۱ شهریور ۶۱ برادری داشتیم به نام سید جواد موسوی خیلی با صفا بود وقتی شهید شد جسدش آن جلو مانده بود سعی کردند جسدش را به عقب بیاورم همراه یکی از دوستان به نام آقای اصلیآن رفتیم جلو دشمن روی منطقه اشراف دید و تیر داشت گلوله خمپاره کنارمان منفجر شد و بر اثر اصابت ترکش آن یکی از انگشتان آقای اصلیآن قطع شد دیدیم جلوتر نمیشود رفت برگشتیم عقب در همدان قرار شد به دیدن خانواده های شهدای عملیات ۱۱ شهریور برویم محل سکونت خانواده شهید سید جواد موسوی شهرستان مریانج بود پدر شهید موسوی قصاب محل و در محله ایشان معروف بود بعضی ها به ما می‌گفتند که خدا نکند کسی با آقای موسوی درگیر شود چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد حرف های عجیب و غریب درباره او بسیار شنیدیم می گفتند که کافیست بروید جلوی خانه آنها رفتن همان و نفله شدن همان آقای موسوی کارد قصابی اش را می آورد و شکمتان را سفره می کند مرایانجی ها هم از قدیم معروف به قمه زنی خیلی خوف کرده بودم منتها دیدم نمی شود به خانه سایر شهدا بروم و به خانه این شهید نرویم از آن طرف محمود شهبازی وقتی فهمید می خواهیم به خانه آقای موسوی برویم حدود ۷یا۸ نفر از بچه‌های سپاه همدان مانند شهیدان عزیزمان شکری موحد و حبیب مظاهری را مامور کرد در سفر مریانج مرا همراهی کنند گفتم آقا چه اشکالی دارد پدر شهید است و داغ دیده داغ جوانی و آن رعنایی بگذارید و مرا بزند حق دارد با رسیدن به مریانج ابتدا به خانه دو شهید دیگر آن عملیات رفتیم و بعد اوایل شب وارد خانه شهید موسوی شدیم خدا را گواه می‌گیرم به محض ورود به خانه آقای موسوی جلو آمد و پیشانی یک یک ما را بوسید باز دل ما آرام و قرار نداشت و بچه ها می گفتند که باید دید آخر و عاقبت این دیدار چه می شود بعید نیست این بنده خدا ناگهان خشمگین می‌شود و در آن صورت مگر خدا به فریادمان می رسد خاطره‌ای که از فرزند شهیدش در شب عملیات داشتم تعریف کردم و گفتم عصر روزی که شامگاه می‌خواستیم حمله کنیم در پادگان شام را زودتر توزیع کردند شام مرغ بود من به سید جواد و دوستان او گفتم هر چه زودتر شامتان را بخورید چون می‌خواهیم برویم عملیات آنها داشتن با شور و شوق آماده می‌شدند و تفنگ های شان را پاک می کردند از آنجا رفتم و وقتی دوباره برگشتم دیدم هیچ کس به شامش دست نزده است پرسیدم که چرا شام نمی خورید دیر است می خواهیم برویم سه جوان با آن دو دوست داشت جواب دادند که قرار است ظهر فردا غذای محشر به ما بدهند آن لحظه اصلاً متوجه منظورشان نشدم روز ۱۱ شهریور هر سه نفر پیش از اذان ظهر شهید شدند

عموی شهید که کنار من نشسته بود پرسید برادر همدانی نمیشد جنازه برادرزاده من را به عقب بیاورید گفتم من و برادر اصلیآن سعی کردیم این کار را بکنیم ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن انگشت اصلیآن را قطع کرد و ناگهان دیدم رنگ به صورت پدر شهید نمانده است فهمیدیم آن خشمی که نگرانش بودیم سراغ ایشان آمده است به برادرش و با پرخاش گفت هیچ معلوم است چه می گویی بعد هم رو به ما ادامه داد انگشتان جوان با کدام حجت قطع شد چرا رفتید مگر انسان وقتی در راه خدا قربانی می دهد چیزی از آن را برای خود بر میدارد قربانی را باید در بسته بدهی به پیشگاه خدا

ما خیال می کردیم ایشان وقتی این موضوع را بشنود تکه تکه مان می کند ولی می‌دیدیم که برادرش را برای این پرسش سرزنش می‌کند بعد هم به او گفت تو مسلمانی چه می گویی به خاطر جنازه بچه هام یک جوان ناقص شده قربانی ای بوده که آن را در راه خدا دادم اگر الان هم جسد او را بیاورند من نمی خواهم او را در راه خدا داده ام  همانجا بود که فهمیدیم این مرد را باید از نو شناخت این مردم شهید که می دهند و به جای آن که مایوس و دلمرده شوند خودشان می‌شوند علمدار استقامت برای دیگران خداوند عجیب با شهادت بچه‌ها نفوس و قلوب  خانواده‌ها آنها را منقلب می کرد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۱۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی