راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

شهید حسین همدانی (۹)

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت از ۱۲ شب گذشته بود وارد اولین دقایق یکشنبه دوم خرداد ماه ۶۱ شده بودیم من نزد حاج همت در مقر نصر ۲ مانده بودم و آقای محمودزاده در مقر جلوی نزد حاج محمود شهبازی بود حاج محمود در همان دقایق اولیه دوم خرداد  شهید شده بود درباره شهادت ایشان از لحظه‌ای دچار شک شدم که دیدم روی شبکه مخابراتی مرکز پیام نصر ۲ هیچ صدایی از ایشان شنیده نمی شود حاج همت هم دلشوره پیدا کرده بود و گفت عجیب است که حاج  شهبازی با ما تماسی ندارد من میرم ببینم کجا رفته است ایشان از مقر نصر ۲ رفت سمت سنگر آقای شهبازی کمی بعد دیدم با شتاب از کنار من گذشت و رفت پای بی سیم و پشت به من گوشی به دست مشغول مکالمه با گردان‌های محور محرم شد فکر می‌کنم وقتی به سنگر رفت از شهادت محمود مطلع شد منتها در مراجعت چون دلش رضا نمی داد من را در جریان بگذارند و پشت بیسیم که هم سر خودش را گرم کند و هم مجال سوال پیچ کردن درباره حاج محمود را به من ندهد البته غبار کودرتی که چهره اش را پوشانده بود و لرزش صدایش نشان می‌دهد  اتفاقی افتاده است و من عصا را زدم زیر بغل و راه افتادم پرسید کجا با این عجله؟ از سنگر خارج شدم زیر نور مهتاب فاصله کوتاه بین آن‌جا تا سنگر را عصا زنان طی کردم کنار سنگر که رسیدم دیدم اسماعیل شکری موحد زانویش را محکم بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده است همانطور که چون چمپاتمه نشسته بود سرش را بلند کرد و زل زد توی  چشمهای من صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده چانه اش بی اختیار می لرزید نمی‌دانم در آن لحظات خدا چه صبری به من داد حتی نه اشکی هم به چشمانم نیامد از بچه هایی که دور من حلقه زده بودند پرسیدم کجا شهید شد مرا ۲۰۰ متر به سمت جنوب سنگر بردند و زمین را نشانم دادند  زیر نور رنگ پریده مهتاب انفجار به جا مانده و زمین سوخته و زیر و زبر شده اطرافش را دیدم کاملا مشخص بود موشک کاتیوشا با ضربه ای مهیب آنجا فرود آمده است چند قدم آن طرف‌تر در گودالی کوچک خون زیادی جمع شده بود به زحمت خم شدم کف دستم را جلو بردم و زدم به خون سرخ محمود شهبازی و دست خون آلودم را با همه عشقی که به برادر سفر کرده‌ام داشتم بر سر و صورتم کشیدم و به آسمان نگاه کردم ماه بالای سرم ایستاده بود

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۸
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی