راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

عبورازسیم خاردارنفس (۷۷)

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت77 

کنارمروی تخت نشست. ــ بزار برات ببافم. بعد آهی کشید. ــ راحیل واقعا خیلی به هم میومدید آخه. تازه اون بی حجابی تو رو ببینه با این موهای خرمن، خرمن، که سر به بیابون میزاره. فرق با حجاب و بی حجابت زمین تا آسمونه. شروع به بافتن موهایم کرد. ــ یعنی اونم بی خیال شد و خیلی منطقی برخورد کرد؟ با حرفهایش بغض آمد دوباره چسبید بیخ گلویم، به زور پایین فرستادمش و گفتم: ــ بالاخره باید کنار بیاد دیگه. اصلا میل به غذا نداشتم ولی باید می خوردم نباید تابلو بازی درمیاوردم. به زور چند قاشق خوردم و با شستن ظرف ها خودم را مشغول نشان دادم تا از نگاه های سنگین مامان نجات پیدا کنم. موقع خواب به اصرار مامان سعیده روی تخت من خوابید و منم به اتاق مامان رفتم. می دانستم مامان می خواهد حرف بزند. پس اعتراضی نکردم. مامان جایم را کنار خودش انداخت. وقتی دراز کشیدیم گفت: ــ فردا آخرین روزیه که میری پیش آقای معصومی، می خوای واسه پس فردا برنامه بزاریم بریم بیرون؟ آهی کشیدم. ــ نه مامان حوصله ندارم. مامان سرش را برگرداند به طرفم و گفت: ــ اگه از رد کردن اون پسره پشیمونی هنوزم دیر نشده، می تونی... ــ نه مامان چرا باید پشیمون باشم؟ بااین حرفم بغض تیر شد توی گلویم واحساس خفگی کردم باید بیرون می ریختمش تانفس بکشم. اشکهایم باعث شد از مامان خجالت بکشم. مامان سرم را در سینه‌اش فشرد، چه عطریست این عطر گل رازقی، هرجاکه استشمامش کنی بوی مادر میدهد. ــ می دونم، خیلی سخته، باید تحمل کنی دخترم. خودت خواستی. ــ خودم خواستم چون کار درست اینه، ولی راهش رو نمی دونم مامان، چطوری تحمل کنم؟

✍#به‌قلم‌لیلافتحی‌پور #ادامه‌دارد... ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۳۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی