راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

هواکاملاتاریک شده بود

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

.... هوا کاملا تاریک شده بود . اما دشمن هم چنان آتش می ریخت و در صدد بود تا با رخنه به داخل خط نیروهای خودی آن ها را تسلیم کند .

بچه های مهندسی دو تا خاکریز دسته عصایی برای جلوگیری از نفوذ دشمن در سمت چپ حد گردان سلمان احداث کرده بودند که تا آن موقع ، موضع اولی را نیروهای دشمن به تصرف خود درآورده و در آن مستقر شده بودند .

برای اینکه خاکریز دوم سقوط نکند حسین دنبال راه چاره می گشت . او خودش را به آب و آتش می زد تا این موضع همچنان حفظ شود و جاپایی برای مرحله دوم عملیات باشد . سر و صورت و لباس هایش ، کاملا خون آلود و گرد وخاکی بود . چشم هایش مثل دو تا کاسه خون و از شدت شلیک گلوله های آر . پی . جی ، از گوش هایش خون سرازیر شده  بود . چند دقیقه ای منطقه را برانداز کرد و خطاب به من گفت : این طوری نمی شود مقاومت کرد . باید سنگرها را محکم تر کنیم . بیا برویم از سنگر عراقی ها چند تا الوار بیاوریم و بیندازیم روی این سنگرها تا یک کمی جلوی تیر و ترکش ها را بگیرند . به سید باقر گفتم : سید من دارم با حسین می روم برای آوردن الوار . تو هم اینجا  بالای خاکریز بنشین و به نیروها کمک کن . به اتفاق حسین از روی دژ اصلی رو به خرمشهر حرکت کردیم . چند متر جلوتر دیدیم داخل یکی از سنگرهای روباز ، بچه های گردان سلمان به نوبت سمت دشمن تیراندازی می کنند و بعد هم می نشینند روی زمین . همین که آن ها می نشستند ، نیروهای دشمن متقابلا شلیک می کردند . پشت یکی از سنگرها ایستاده بودیم که پس از شلیک بچه های خودی ، عراقی ها هم خط آتش شان را به سمت ما گرفتند . هم زمان با شلیک عراقی ها و در میان دود و آتش ، حسین نقش بر زمین شد . در یک آن خودم را به او رساندم . تیر دوشگا یا گرینوف صورتش را متلاشی کرده و به حالت سجده روی زمین افتاده ... اول کمی دستپاچه شدم ، اما بعد خودم آمدم و پیکر حسین را به سمت پایین خاکریز کشاندم ...

 

*بخشی از کتاب پهلوان گود گرمدشت نوشته آقای گل علی بابایی*

 

+ نوشته شده در شنبه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۱۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی