راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

 

دعای یک رزمنده مجروح که درس بزرگی به یک فرمانده داد

شهید حاج عبدالله نوریان در دست‌نوشته‌ای روایتی از شهادت سید مرتضی مساوات و گریه عجیب خود می‌گوید.

سید «مرتضی مساوات» از نیروهای تخریبچی لشکر 10 سیدالشهدا (ع) متولد 10 آبان سال 1342 و اصالتا اهل شهر گرگان بود. او در تاریخ ششم آذر سال 61 در منطقه عملیاتی سومار در اثر انفجار مین به شهادت رسید. در ادامه روایت شهید حاج «عبدالله نوریان» فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) را از شهادت شهید «مساوات» می‌خوانید.

گریه عجیب فرمانده تخریب در لحظه شهادت یکی از نیروهایش

«تقریبا یک ساعتی در کوه پیاده رفته بودیم که یکی از برادران پایش به سیم تله خورد و یک مین در نیم متری‌اش منفجر شد.

من هم در فاصله دو متری‌اش بودم. با صدای انفجار برگشتم، خون زیادی در پشت سر خود مشاهده کردم، چند لحظه‌ای نگذشته بود که برادر عزیزمان را بر روی زمین دیدم. به سویش رفتم، از پاهایش خون زیادی می‌آمد. سریع با بند پوتین پاهایش را بستم با پتویی که با خود برده بودیم او را روی پتو قرار دادیم. می‌دانی برادر مجروحمان در آن لحظه چه گفت؟ گفت برادرها دعای فرج بخوانید. همه باهم دعا خواندیم. یک ساعت و خورده‌ای طول کشید تا از میدان بیرون آوردیمش. اما این یک ساعت سراسر درس بود، سراسر روحیه و ایمان بود.

گریه عجیب فرمانده تخریب در لحظه شهادت یکی از نیروهایش

بعد از اینکه برادر فوق را از میدان خارج کردیم و در ماشین تویوتا قرار دادیم به سمت اورژانس حرکت کردیم. در ماشین گریه عجیبی سراسر بدنم را لرزاند، طوری که با گریه‌ام دیگر برادران به گریه افتادند، گریه‌ای که هیچوقت در زندگی با آن شدت نکرده بودم. می‌دانی، خوبان، پاکان، مومنام و آنانی که خدا دوستشان دارد را به پیش خودش می‌برد و ما ناپاکان و بدان باید بمانیم. بله، از این ناراحت بودم که چرا من را خدا پیش خودش نبرد. این تذکری به من بود تا درس بگیرم که هنوز به آن درجه از ایمان نرسیده‌ام.

خداوند تبارک تعالی ما را در انجام امور مسلمین موفق بدارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۰۹
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی