راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

برادر احمد (۳۹)

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۲ ق.ظ
 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سردار مجتبی عسگری :

سال 1358 من در پاوه بودم. آن زمان پاوه کاملا در محاصره ضد انقلاب بود و ما نمی توانستیم کاری کنیم. در آنجا ما 4- 3 پاسدار بودیم و بقیه که حدود 400 نفر می شدند کُرد بودند که به آنها پاسدار افتخاری می گفتند. اینها همه مسلح و با صفا بودند، اهل تسنن اما واقعا عاشق امام بودند. به نظر من اینها حق زیادی به گردن انقلاب دارند.  یک روز عده ای پاسدار به دلیل اینکه راههای زمینی بسته بودند با هلی کوپتر به پاوه آمدند.

فرمانده سپاه پاوه چه کسی بود؟

نام او را به یاد ندارم، بعد از جریانات پاوه هم دیگر از او خبری ندارم. از یکی این نیروها پرسیدم چرا به پاوه آمده اید؟ گفت آمده ایم جاده پاوه- کرمانشاه را آزاد کنیم. به او گفتم:  فرمانده تان کیست؟ گفت: احمد متوسلیان.  در ادامه هم از ویژگی های عملیاتی حاج احمد گفت.

به هرحال درگیری شروع شد. ما از سمت پاوه به سمت کرمانشاه و احمد از کرمانشاه به سمت پاوه آمد تا در محلی بهم رسیدیم. من خیلی مشتاق بودم احمد را ببینم.  به کمک دوستم حمید توانستم احمد متوسلیان را ببینم.  یک نفر با کلاهخود آهنی به سر و بی سیم به دست. چهره اش سیاه و بینی اش شکسته بود، اما جذبه دار بود. آقای فرخ زاده رفت به سمتش وگفت:  برادر احمد، برادر مجتبی که می گفتم همین است. من را به او معرفی کرد. احمد مرا در آغوش گرفت و به پشتم زد و گفت: سلام برادر. درگیری که تمام شد، سوار ماشین شدیم تا به سمت پاوه بیا ییم. من راننده ماشین بودم و احمد کنار دستم نشسته بود.  4-5  نفر هم عقب آمبولانس نشسته بودند. در طول مسیر یک دفعه دیدم احمد کلتش را در آورد رو به سمت آسمان یک تیر رها کرد. باخودم گفتم این چرا از این کارها میکنه؟ من دیدم بچه ها عقب ماشین تکان می خوردند. برای بار دوم احمد تیر را رها کرد. احمد که دید عکس العملی نشان نمیدهم با صدای بلند گفت: بایست. ماشین را نگه  داشتم. دوباره فریاد زد: بریزید پائین. همه پائین ریختیم. بعد از چند لحظه گفت: سوار ماشین شوید. حالا ما تو دلمون می گفتیم، مگه مریضی که از این کارها می کنی؟ سواره که شدم به من گفت: مگه تو آموزش ندیدی؟ گفتم: دیدم. گفت: مگر در آموزش کمین و ضد کمین به تو نگفته اند به محض اینکه  صدای گلوله شنیدید باید از ماشین پائین بریزید؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا پائین نرفتی؟ گفتم: چون دیدم شما شلیک کردید. گفت: خب شاید این تیر را دشمن می زد. اولین درس آموزشی را در همانجا به ما داد . درجوابش گفتم:  آقا ببخشید! ببینید، در اوج عملیات  در حال حرکت هستیم اما باز هم مسائل آموزشی را کنار نمی گذاشت. حاجی به آموزش اهمیت ویژه ای می داد.

به پاوه که رسیدیم، چند ماهی آنجا ماندیم. پاوه کاملا در محاصره ضد انقلاب بود. رضا قربانی مطلق که بعدها به شهادت رسید، فرمانده سپاه پاوه شد. حاج احمد هم معاون عملیاتی سپاه شد. حاجی زیاد دنبال فرماندهی نبود. در واقع خودش کارهای عملیاتی را اداره می کرد. حاجی کم کم انجام عملیات علیه ضد انقلاب و آزادسازی روستای اطراف پاوه را آغاز کرد


 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۸
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی