خاطرات طنز جبهه (۳۳ )آفتابه مهاجم
سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ب.ظ
خاطرات طنز جبهه (۳۳ )آفتابه مهاجم
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای صوتی شنید و دراز کشید، روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود. برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا .باز هم داشت تکرار می کرد .که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه و سوت می کشید
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
۹۹/۱۲/۱۲