خاطرات طنز (۳۲) صدام جارو برقیه
روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودیم روحیه مناسبی در چهره بچه ها دیده نمی شد. از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم. برای اینکه انبساط خاطری در بچه ها پیدا شود .و روحیهای گرفته آنها از آن حالت خارج شود. جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره ها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می کردند مشتم را بالا بردم و فریاد زدم صدام «جاروبرقیه» و اونا هم جواب می دادند فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید، منم شیطونیام گل کرد و برای نشاط رزمندهها فریاد زدم «الموت القربانی» اسیران عراقی شعارمرا جواب میدادن بچههای خط همه از خنده روده بر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان می داد یعنی شعار ندهید!, او میگفت قربانی من هستم» انا قربانی» عراقی ها هم که متوجه شوخی من شده بودن رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:« لاموت لاموت» یعنی ما اشتباه کردیم.
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نو