راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

سه روز محاصره و حرف‌های رهایی بخش حاج علی فضلی

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

 

حاج علی فضلی فرمانده لشکری نبود که بی‌خیال باشد و نیرویش را در محاصره رها کند.

به گزارش روابط عمومی و امور بین‌الملل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، سردار محمد هادی فرمانده «گردان المهدی» در خاطره‌ای از سردار حاج علی فضلی فرمانده وقت لشرکر ۱۰ سید الشهدا(ع) روایت می‌کند: «سه روز بود که در محاصره دشمن بودیم. نه آب داشتیم و نه غذا. هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحان اضافه می‌شد. دیگر امیدمان را از دست داده بودیم.نزدیک ظهر، پشت بیسیم گفتند: «قرار است گردان زهیر بزند به خط.» خبر خوبی بود. معلوم بود که هنوز حاج علی فضلی و بچه‌های قرارگاه به فکرمان هستند. به کهزادی گفتم که سریع برود به همه ی بچه‌ها بگوید. رفت گفت. بچه‌ها خوشحال شدند و منتظر گردان زهیر نشستند.
لحظه شماری می‌کردند. مثل آدم هایی که توی گرفتاری و تنگنا منتظر کسی باشند که برسد و نجاتشان بدهد. همه مان توی همین حال و هوا بودیم. تازه می‌فهمیدم که انتظار یعنی چه. خودمان را آماده می‌کردیم که اگر بچه‌های زهیر نزدیک شدند، ما هم از این طرف فشار بیاوریم و محاصره را بشکنیم، ولی گردان زهیر در همان مراحل اولیه ماند. حاج علی خیلی فشار آورده بود که از محاصره نجاتمان بدهد. بعدها خودش گفت: «از چند تا گردان استفاده کردیم. اومدند پای کار، اما نشد. کار پیش نرفت.» صدّام خیلی پا فشاری می‌کرد که «شلحه» را نگه دارد.
مرتب با حاج علی تماس می‌گرفتم. همین ارتباط بیسیم دلگرمی‌مان بود. فرمانده محور لشکر شیرکوند بود. با او هم تماس می‌گرفتیم. اما خود حاج علی که می‌آمد پای بیسیم، به قول بچه‌ها روحمان شاد می‌شد. حرف خاصی هم  نمی‌زدیم. از وضعیت نیروهایمان می‌گفتیم یا از مهماتمان یا از فعالیت‌های دشمن. به ما می‌گفت که مثلا: زهیر زده به خط آماده باشید. اگه لازم شد، یه مقدار فشار بیارید.
دیگر مجبور بودیم بیسیم را خاموش نگه داریم که باطریش تمام نشود. فقط هر نیم ساعت یک بار روشنش می‌کردیم. از خدایمان بود بیسیم را که روشن می‌کنیم، خود حاج علی فضلی به گوش باشد. صدای حاج علی همه‌ی گره ها را باز می‌کرد. حرف هایش می‌نشست به روحمان و آراممان می‌کرد. بیسیم را یا فرمانده محور جواب می‌داد یا خود حاج علی، اما انصافا این دو تا صدا از زمین تا آسمان فرق داشت. حاج علی آن قدر با صلابت حرف می‌زد که احساس می‌کردیم دقیقا روی همه منطقه مسلط است. حاج علی که می‌گفت «نگران نباشید. توکل کنید به خدا. ما باهاتونیم. ما پشت سرتونیم. به مدد پروردگار نمیگذاریم طوریتون بشه. » شارژ می‌شدیم. حس می‌کردیم که حاج علی ۵۰ متری ما است و قطعا ما را رها  نمی‌کند.
حاج علی فضلی فرمانده لشکری نبود که بی‌خیال باشد و نیرویش را در  محاصره رها کند به امان خدا. هر بار که می‌گفت «به اذن الله ما درتون می‌آریم.»  آنچنان آرام می‌شدیم که انگار چند لشکر فرشته از زمین و آسمان دارند می‌آیند توی نخلستان. روز سوم محاصره بود که سید هادی با شتاب دوید طرفم. آشفتگی توی چهره‌اش به وضوح پیدا بود و به شدت نفس نفس می‌زد. نگران شدم که نکند عراقی‌ها کاری کرده باشند. پرسیدم: «چه شد سید؟ دشمن حمله کرده؟ » گفت: «نه. می‌خوام یه چیزی به شما بگم. چند دقیقه پیش، از شدت خستگی چرتم برد. خواب دیدم یه سید بلندقامت که یه شال سبز دور کمرش بسته بود، آمد بالای سرم. یه جوان بلند قد دیگه هم همراهش بود. از من پرسید چیه سید؟ چرا ناراحتی؟ مشکلاتمون رو براش تعریف کردم. حرف هام که تموم شد، لبخند زد. گفت نگران نباش سید. ما باهاتون هستیم. به بچه‌ها بگو متوسل بشن به مسلم ما. این جمله رو که گفت، از خواب پریدم. »
سید هادی راه افتاد و خوابش را برای همه ی بچه‌ها تعریف کرد. نور امید دیگری تابیده بود. فکر می‌کردم که حتما امشب عنایتی به ما خواهد شد. به بچه‌ها سفارش کردم دعا کنند. صدای دعا و بغض‌های ترکیده در گلو بلند شد. دوباره با ستاد تماس گرفتم. خود حاج علی آن طرف گوشی بود. با دلگرمی گفت: «خودتون رو آماده کنید که مسلم ابن عقیل آماده شده که با تمام قوت بزنه به خط. »
پیام حاج علی نقطه‌ی امیدمان را روشن‌تر کرد. انگار خواب سیدهادی داشت تعبیر می‌شد. حرف حاج علی را به بچه‌ها گفتم و تاکید کردم که خودشان را آماده نبرد سرنوشت ساز آخری کنند.با خوابی که سید هادی دیده بود و نویدی که حاج علی می‌داد، شکی نداشتم که گشایشی در پیش است و همینطور هم شد.»
گفتنی است کتاب «سه روز در محاصره» روایت رهایی شانزده، هفده نفر از گردان المهدی است در محاصره‌ی سه روزه در منطقه‌ی شلحه؛ شلحه شبه جزیره‌ای در منطقه‌ی عمومی شلمچه‌ی عراق، کنار اروند صغیر و جاده‌ی فرعی بصره است. این کتاب را انتشارات روایت فتح به چاپ رسانده است.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۲۱
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی