راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

حکایت زیبا (129)

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۴۵ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

موختن_اسم_اعظم

نقل است که روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از شیخ درخواست کرد اسم اعظم را به او بیاموزد ، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سرگرداند وبعد به او گفت اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد داد و گفت آن را پخته و بفروشد. نَه شاگرد بیاورد و نَه دستور پُخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می ‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌ خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می ‌کند و چون کار و بارش رواج می ‌گیرد طَمع کرده و شاگردی می ‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می ‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می ‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌ شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می ‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی رفت و با ناله و زاری طلب اسم اعظم کرد. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او گفت تو راز یک فرنی ‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌ خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همان کشکت را بساب


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۴۵
مجید روزی

حکایت زیبا (128)

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

حمالی_و_بارکشی

در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی هست که به قبر حمال معروف است . او شخص بی‌سوادی بود که همه عمر خودش را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. روزی حمال از کوچه ‌ای می ‌گذشت نگاهش به کودکی می افتد که روی پشت بام ‌مشغول بازی بوده ، پای کودک لیز می‌ خورد و از بالا به سمت پایین می افتد ، در این هنگام ، این عارف بزرگ بیان می کند "ساخلیان ساخلار" یعنی نگهدارنده نگه می ‌دارد. با این سخن مرد حمال اتفاق عجیبی می افتد ، گویی بچه را با دو دست گرفته و به حالت ایستاده روی زمین گذاشتند. مردمی که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند ، لباسش را پاره پاره و به تبرک بردند . او هاج و واج مانده بود و مردم هم از او دست بردار نبودند و جویا شدند که چگونه این‌ کار را انجام داده. فرمود مردم ، من آدم فوق‌ العاده ‌ای نیستم کشف و کرامت هم ندارم ، اکنون هم کار خارق ‌العاده ‌ای نکرده‌ ام ، اتفاق مهمی هم رخ نداده ، یک عمر من امر خدا را اطاعت کرده‌ ام ، لحظه ای هم خدا دعای مرا اجابت کرده است


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۴۴
مجید روزی

حکایت زیبا (127)

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 مادریعقوب لیث

امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد، ما می دانستیم که ده سوال از تاریخ کشورها خواهد داد. استاد فقط یک سوال داد و رفت مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف شده است؟

از هر که پرسیدم نمی دانستند. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود. اما کسی هم نمی دانست. همه دو ساعت نوشتیم از صفات این مادر؛ از شمشیر زنیش، از آشپزی برای سربازان ، از برپا کردن خیمه‌ ها در جنگ ، از عبادت‌ هایش و... استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقه‌ ها را جمع کرد و رفت.

چهارده تیر ۱۳۵۴ برای جواب آزمون امتحان رفتیم. در تابلو مقابل اسامی همه ما نوشته شده بود مردود! برای اعتراض به‌ سالن دانش سرا رفتیم استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟

گفتیم آری! گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟

سوال کردیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟

گفت: در هیچ کتاب تاریخی نام مادر یعقوب لیث صفار برده نشده ، پاسخ نمی‌ دانم بود.

همه ۵ صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد نمی‌ دانم. آن ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است بروید با کلمه ی زیبای نمی دانم آشنا شوید ، زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد.



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۴۲
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۶)

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۰۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خـداوند
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند 
و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۹ ، ۰۱:۰۴
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۵)

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۱۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

عبدالله_بن_عمیر_کلبی

عبدالله بن عمیر کلبی جزء اولین شهداست که از اصحاب امام حسین علیه السلام به میدان رفت. جوانی دلاور از شیعیان کوفه بود. به کوفه آمده و در نزدیکی بئرالعبد خانه ای گرفت و با همسرش به آنجا منتقل شد. وقتی دید عمر سعد لعنت الله علیه ، نیرو آماده و سازماندهی می کند تا از نخیله به جنگ با امام حسین علیه السلام در کربلا بروند، گفت به خدا قسم شیفته جهاد با مشرکان بودم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۰۹:۱۴
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۴)

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۰۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

فقیر_و_ثروتمند

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۰۱:۰۴
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۳)

پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج_رسول_ترک

حاج‌ رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به رسول تُرک، از عربده‌ کش‌ های تهران بود، او عاشق امام حسین علیه‌ السلام بود. در ایام عزاداری ماه محرم شب اول ، بزرگان مجلس اون رو بیرون کردند. گفتند تو عرق‌خوری و آبروی ما رو می‌ بری! حاج رسول برگشت و به خانه رفت و خیلی گریه کردو به اباعبدالله علیه السلام عرض کرد از جلسه شما جوابم کردند ، شما چه می‌گویی، شما هم می‌گویی نیا؟! اول صبح در خانه‌ اش را زدند ،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۱۰:۳۵
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۲)

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ق.ظ

تقدیم به محبین سیدالشهدا (ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از مراجع نجف مقید بود روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل میشد پیاده از خانه اش براه میافتاد و با طی مسیری 13 فرسخی برای زیارت شب جمعه به کربلا مشرف میشد.

 

 بارها از او خواستند با وجود پیری دیگر به این شکل مشرف نشود، یکبار گفت آن زمان که چیزی ندیده بودم، میرفتم، حال که دیده ام نروم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۶
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۱)

سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

زن_بدکاره_و_عابد

امام باقر علیه السلام میفرماید زنى بدکاره به قصد آلوده کردن جوانان بنى اسرائیل ، مشغول فعالیت شد ، زیبایى زن آنچنان خیره کننده بود که گروهى از جوانان گفتند اگر فلان عابد او را ببیند تسلیم او خواهد شد. زن سخن آنان را شنید ، گفت به خدا قسم به خانه نمى روم مگر این که آن عابد را گرفتار بند شهوت کنم. هنگام شب بر در خانه عابد رفت و گفت مرا راه بده ، عابد از پذیرفتن آن زنِ تنها در آن وقت شب امتناع کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۹ ، ۱۴:۴۴
مجید روزی

حکایت زیبا (۱۲۰)

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

هدیه_سیدالشهدا

مرحوم آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم ، جایگاه متفاوتر و رفیعی داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه ، با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه ی مولایم حسین علیه السلام است! گفتم چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۱
مجید روزی