ابتکار سردار شهید «میرزایی» در توزیع جیره جنگی
هادی سعادتی در خاطرات خود آورده است: یکی از روزهایی که در منطقه «اللَّه اکبر» مستقر بودیم شهید «مهدى میرزایى» الاغى را آورد که کلاه آهنى به سر داشت.
هادی سعادتی در خاطرات خود آورده است: یکی از روزهایی که در منطقه «اللَّه اکبر» مستقر بودیم شهید «مهدى میرزایى» الاغى را آورد که کلاه آهنى به سر داشت.
«مجتبی سنقری» در خاطرات خود در خصوص نحوه شهادت «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر 21 امام رضا (ع) آورده است: «عدنان» که از مقاومت و سرسختی محمد عاجز شده بود فریاد زد تمامت میکنم و بعد بدن محمد را به همراه «علی آمریکایی» داخل حمام کشید و قالب صابونی را در دهانش قرار داد و با پوتین به حلق او فرو کرد.
کد خبر: ۳۸۶۴۶۹
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۱ - 31March 2020
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، «محمد رضایی» در سال 1346 به دنیا آمد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم جهت دفاع از کیان ایران اسلامی و آرمانهای امام خمینی (ره) داوطلبانه عازم جبهه شد.
لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) از یگانهای عملکننده در عملیات والفجر ۸ بود که به فرماندهی حاج علی فضلی در این عملیات شرکت کرد.
کد خبر: ۳۸۳۴۰۵
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۴:۱۵ - 10February 2020
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) یکی از یگانهای عملکننده در عملیات والفجر ۸ بود که به فرماندهی حاج علی فضلی نقش ویژهای در این عملیات سرنوشتساز داشت
🔷 حماسه 🌹🍃🌹🍃🌹
✨فرماندهان دشمن باور نمی کردند! اینکه نیروهای ما با عبور از این تعداد موانع در کانال سوم مستقر شده باشند. این را از فرار و دست پاچگی نیروهای دشمن میشد فهمید. آتش دشمن سنگین و کامل بر منطقه مسلط بود.
به بهانه روز ۱۳ فروردین بیچاره عدد 13 (گفتاری از استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله علیه) اشاره: روز سیزدهم فروردین در تقویم جمهوری اسلامی ایران به نام «روز طبیعت» ثبت شده است. مردم کشورمان، همه ساله
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍داوداحمدپود
بسم الله الرحمن الرحیم می نویسند سلطانی بر سر سفره خود نشسته غذا می خورد، مرغی از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهی رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالای کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردی را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره می کند و به دهان آن مرد می گذارد تا وقتی که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت. سلطان با همراهانش بالای سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟ گفت: من مرد تاجری بودم، جمعی از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزی دو مرتبه به همین حالت می آید، چیزی برای من می آورد و مرا سیر می کند و می رود، اجل من نرسیده خدا روزیی من را بواسطه این پرنده میرساند باور کنیم خالق ما رزق ما را تعهد کرده