راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۵۰ مطلب با موضوع «دمشق شهرعشق» ثبت شده است

دمشق شهرعشق (۵۰)

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_پنجاهم 💠

دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!» 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۰
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۹)

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۸ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_نهم 💠

سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۴:۲۸
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۸)

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۲۵ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠

تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۵
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۷)

يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۱ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هفتم 💠

از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۱
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۶)

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_ششم 💠

گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۴
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۵)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۹ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_پنجم 💠

در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، #تکفیری‌ها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۹
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۴)

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ق.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم 💠

من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!» دلم نمی‌آمد در هدف تیر #تکفیری‌ها تنهایش بگذارم و باید می‌رفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۹:۵۴
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۳)

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۷ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_سوم 💠

مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همه‌مون رو سر می‌برن یا #اسیر می‌کنن! یه کاری کنید!» دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را به‌هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمی‌بینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تن‌شون رو می‌لرزونی؟» 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۹:۳۷
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۲)

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۲ ب.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_دوم 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد:«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی،تو کجا میخوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست ومی‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به‌نرمی میلرزد. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۵:۵۲
مجید روزی

دمشق شهرعشق (۴۱)

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۵ ق.ظ

✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠

ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و #عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا #حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۵
مجید روزی