ویژه تا نیمه شعبان (۱۷)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍استاد داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول سال تحصیلی بود وارد کلاس شدم همان لحظه اول متوجه شدم که یکی از دانشآموزان با جلف بازی باعث خنده د.یگران میشود و مابقی بچه ها هم از جلف بازی او راضی هستند و او را مسخره میکنند آن دانش آموز هم راضی است که مسخره شود حتی کاری می کند تا مسخره اش کنند باور کرده که خنگ است بچه ها هم او را به عنوان خنگ خطاب میکنند به فکر فرو رفتم و با او چه کار کنم تا ساعت آخر به این فکر بودم که تا پایان سال تحصیلی باید چه کار کنم راهی به نظرم رسید زنگ آخر را که زدند بچه ها می توانند بروند خانه به این دانش آموز گفتم بمان کارت دارم دانش آموز ماند همه رفته بودن یک بیت شعر نوشتم دادم به او گفتم این را حفظ کن و فردا بیا سر کلاس بخوان قبول کرد گفت می توانم خوشحال شدم از هم جدا شدیم فردا صبح سر کلاس قبل از شروع روی تخته همان شعر را نوشتم بلافاصله آن را پاک کردم به بچه ها گفتم چه نوشتم بچه ها گفتند مگر کلاس شروع شده بود تو به ما نگفتی شروع شده فرصت ندادی بخوانیم در همین حین همان دانش آموز به ظاهر خنگ دستش را آورد بالا من بگویم همه متعجب از یک طرف خوشحال او آنها را نجات داد و از یک طرف این که او می تواند بگوید سوال انگیز شد گفتم بگو دانش آموز تک بیت را که حفظ کرده بود خواند من هم تشویقش کردم دانش آموزان دیگر خوشحال شدند آن روز ساعت آخر هم باز به او گفتم بمان ماند یک مسئله دیگر به او گفتم فردا حفظ کن بیا برای همه بگو قبول کرد فردا مسئله را مطرح کردم گفت من جواب میدهم و من هم قبول کردم جواب داد روز سوم روز چهارم تا روز پانزدهم هر روز یک مسئله به او یاد دادم و هر روز آمد مسئله را گفت و مورد تشویق قرار گرفت و از روز پانزدهم به بعد رهایش کردم تا جایی که روزی در روزنامه رسمی کشور خاطرهای نوشته شده من دکتر ملکی امروز حدود ۲۰۰ دانشجو شاگرد درس من هستند و تحصیل می کنند آن روز که معلم با تک بیتی مرا تشویق کرد شروع شد ذائقه من با موفقیت ها شیرین شد تا امروز که شدم دکتر ملکیhttp://dahmadpoor.blog.ir
اللهم عجل لولیک الفرج