رفیق خوشبخت ما (54)
حس سیدحسن نصرالله دربارۀ حاج قاسم من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم. یک روز من مشغول نماز بــودم. بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، ایــن چیزی که می گویم به ذهنم رسید: اینکه ملک الموت، البته به فرض، پیش من آمده و می گوید: «دارم به ایران می روم تا جان قاسم سلیمانی را بگیرم. ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم سراغ تو و بگویم گزینۀ دیگری برای به تأخیرانداختن قبض روح قاسم سلیمانی هست و آن ایــن اســت که جــان تو را بگیریم.» من در اثنای این فرضیات داشتم با خودم فکر می کردم که به به او خواهم گفت: «جان من را ً ملک الموت چه می گویم. قطعا بگیر و او را رها کن. حاج قاسم سلیمانی را رها کن.»
سیدحسن نصرالله
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور