اهم فعالیت ها جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری تربیت و آموزش راوی اعزام راوی به کاروان های راهیان نور اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل
{نام : جواد { نام خانوادگى : قاسمپور آرانى { نام پدر : میرزامحمّد { تاریخ شهادت : 4/10/65 { محلّ شهادت : جزیره امّالرّصاص (عملیّات کربلاى 4) { نوع عضویّت و شغل : پاسدار و طلبه { محل دفن : گلزار شهداى امام زاده هلال بن على علیه السلام آران
جواد در 1/5/1340 در خانواده اى مذهبى و کشاورز در آران بدنیا آمد و کودکى را در بستر فقر و درد و رنج گذراند .
قاری و معلم قرآن بود، در نهایت ادب ساعتها دوزانو در محضر قرآن مینشست، سال آخر دبیرستان درس را رها کرد و راهی جبههها شد، برای نجات یک دوست اقدام کرد اما خودش به شهادت رسید و پیکرش هم بازنگشت، خواهرش درخواب رجعت این پیکر به آسمان را دیده بود اما خانواده هنوز چشم انتظار بازگشت هستند.
جامعه قرآنی در پانزدهمین دیدار با خانواده شهدا در سال 94، خدمت خانواده شهید محمد رسولی رسیدند
شهید نادر مهدوی از شاخص ترین شهدای ضد امریکایی است که با ناوگروه ذوالفقار کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود
امریکا بزرگترین دشمن انقلاب اسلامی و از نگاه امام خمینی یک چپاولگر عالمخوار می باشد که از اوایل انقلاب اسلامی از هر راه و ترفندی دست به توطئه و تهدید و تحریم زده است تا انقلاب اسلامی را بعنوان منادی انقلاب جهانی مستضعفین علیه مستکبرین عالم از راه خود خارج سازد
«نصرالله» پدرش، در «عملیات خیبر» و هم چنین برادرش در «عملیات والفجر 8» شربت شهادت نوشیده بودند و او مدتی قبل از شهادتش، از خواسته بود که در صورت شهادت، پیکرش را در «گلزار شهدا» به خاک نسپارند
محمد که فقط پانزده سالش بود به من می گفت خواهر جان از کنار خیابان بروید. گفتم چرا؟ گفت نامحرم رد می شود. بنده را از کنار خیابان می برد و خودش هم کنارم می آمد تا فاصله ای با نامحرمان ایجاد شود
فرمانده بیشتر وحشت کرد. از حاج آقا خواهش کرد: لطفا آنها را ساکت کنید. در جواب فرمانده، حاج آقا فرمود: اگر اجباراً مرا به این اردوگاه انتقال داده اید که بنده با اسرا صحبت کنم، برو داخل دفترت، چون اسرا شما را می بینند، خشن تر می شوند.
یادم هست یک روز بچه گربه را از همین سوراخ ها کشیدم تو، حیوان دیگر نتوانست بیرون برود. به فرض می توانستی از ساختمان هم بیرون بروی، دورت سیم خاردار سبز می شد به ارتفاع سه متر. دریغ از یک درخت و بوته ی نیم متری یا هر چیز دیگر