مرد الهی باشما چکار کرده
دکتر آلمانی و مرد الهی یکی از جانبازان دفاع مقدس گفته بود. وقتی برای معالجه به المان اعزام شده بودم،پزشک معالجم از دیدن مجروح با آن وضعیت ،هیجان زده شده بود.بادستور پزشک از همه بدنم عکس رنگی گرفتند
دکتر آلمانی و مرد الهی یکی از جانبازان دفاع مقدس گفته بود. وقتی برای معالجه به المان اعزام شده بودم،پزشک معالجم از دیدن مجروح با آن وضعیت ،هیجان زده شده بود.بادستور پزشک از همه بدنم عکس رنگی گرفتند
🌷 #لبخند روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچههای شهر برای خودمان میگشتیم. روی دیوار خانهای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام»
🌷🌼🌸💐🌹 #آداب_و_رسوم_جبهه شوخ طبعی از آداب رزمندگان بود داشتم بچه ها را نسبت به عملیاتی که در پیش بود توجیه می کردم. گرم صحبت و با شور و احساسات در حال تشریح بودم، حال خوشی هم پیدا کرده بودیم
: یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود،
هادی سعادتی در خاطرات خود آورده است: یکی از روزهایی که در منطقه «اللَّه اکبر» مستقر بودیم شهید «مهدى میرزایى» الاغى را آورد که کلاه آهنى به سر داشت.
👨🎓 پزشکان ما نصف بسیاری از مردم را قانع کردند که در خانه بمانند☘️
حالا دیگر نوبت دام پزشکان هست😂🤪😬😡
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم «اسلسون» را با بی سیم «پی آر سی» از بچهها پرسیدم.؟؟؟؟
یکی از بسیجیهای نیشابوری دستش را بلند کرد، گفت: « مو وَر گویم؟»😉😊
با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »
🌺😄🌺😄🌺😄🌺 _جبهه عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد. مادرش برای بدرقه ی او آمده بود.