بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی با مجموعهای از تهدیدها و فرصت ها شکل گرفته لحظه ی تهدید فرصت نشان دادن توانمندی هاست لحظهی فرصت ها توفیق شکوفا کردن تدبیر هاست هم در تهدیدها و هم در فرصت ها خدا ناظر است خدا یاور است تنها کسانی موفق می شوند
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی با مجموعهای از تهدیدها و فرصت ها شکل گرفته لحظه ی تهدید فرصت نشان دادن توانمندی هاست لحظهی فرصت ها توفیق شکوفا کردن تدبیر هاست هم در تهدیدها و هم در فرصت ها خدا ناظر است خدا یاور است تنها کسانی موفق می شوند
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم شنیدم گفتن زمانی که مصیبت می آید کینه ها میرود گفت مصیبت و کینه را دلی می فهمد که دل باشد گفت مگه مصیبت و کینه برای دل ها تفاوت قائل است گفت نه این دل هاست که با مسائل با توجه به سلامتی خودش برخورد میکند
؟ آنچه در ذیل میآید حکایتی کهن است که عالم ممتاز، شیخ صدوق(۳۱۱ه.ق-۳۸۱ه.ق) آن را نقل کرده، که به احتمال بسیار ضامن آهو بودن امام رضا از آنجا نشأت گرفته است. و اینک حکایت
، تنها به این نکته توجه می شود که :* *دیگران بر اساس نظر ما چگونه اند؟!* فردی درترافیک جلوی ما بپیچید *«احمق»* ما که جلوی دیگران می پیچیم *«زرنگ»* کسی جواب تلفن ما را ندهد *«بی معرفت»* ما که جواب ندهیم *«گرفتار»
✍ آیت الله فاطمی نیا: تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم
: مردی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد، ﯾﮏﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ
✨﷽✨
♨ ♻گویند کافری از حضرت ابراهیم (علیه السلام) طعام خواست. حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم. کافر رفت.
🔔 *زنگ حکایت*📜 🌿 : ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ : *ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ، ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...!* 🌿ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ تأﻣّﻠﯽ ﮐﺮﺩ و ﮔﻔﺖ :
همسر زیبا یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که از قضا بسیار زیبا هم بود ازدواج کرد. اما درست وقتی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند. دیری نپایید که دوستم دوباره ازدواج کرد.
✨﷽✨
✍علامه حِلّی می فرمـودند: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السـلام به سـوی کربلا می رفتـم ، در حالی که تنها و سـوار بر الاغ بـودم و تازیانه ی کـوچکی برای رانـدن مَرکب در دست داشتم. در بیـن راه عـربی پیاده آمـد و با مـن همراه و هم کلام شـد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است ؛ وارد مسائل علمی شدیم