حکایت عجیبی از دنیا

از حضرت صادق علیه السلام روایت است که: روزی حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که

دقایقی تفکر

 📚 #حکایت بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می گوید: فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه ی حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد. ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد

هم دنیارا می خواهم وهم آخرت را

💠 قصار الایات 10 🔷

🔶 مَّن کَانَ یُرِیدُ ثَوَابَ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ هر کس پاداش دنیا بخواهد، [بداند] پاداش دنیا و آخرت نزد خداست سوره مبارکه نساء – آیه134

مایک نسخه باتیراژمحدودهستیم

پسرم از من پرسید :

مامان چطور میتونستی زندگی کنی قبلا بدون تکنولوژی بدون تو اینترنت بدون کامپیوتر بدون بیت کوین بدون تلفن همراه بدون فیس بوک؟ پاسخ دادم :

گذری برسخنان پرمعنا وزیبا

 ▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁ 🥀اگر کشتی را در آب ببینی طبیعی است، اما اگر آب را در کشتی ببینی خطرناک است. تو در قلب دنیا باش ولی دنیا در قلب تو نباشد ▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁ 🥀

حاج آقای قرائتی تعریف می کرد

بسمه تعالی حاج اقا قرائتی تعریف میکرد آنهم تلویزیون تقریبا بیست سال پیش می گفت قبل انقلاب چند تا طلبه رفته بودیم همدان گویا تابستانی بود رفتیم خدمت ایت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی

داستان مذهبی عدالت خداوند

به نام خداوند بخشنده مهربان 📝: داستان مذهبی #عدالت_خداوند 💞ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ،

توطئه ای که فاش گردید

 در زمام خلافت عمر دو نفر امانتی را نزد زنی به ودیعت گذاشتندو به وی سفارش نمودند که تنها با حضورهر دوی آنان ودیعه راتحویل دهد. پس از مدتی یکی از آن دو به نزد زن رفته مدعی شد که دوستش مرده است و

خدایابپذیر

خدایا بپذیر پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند. زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.

نامه واقعی به خداتوسط نظرعلی

❤️ ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود) این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.