جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۴۱۱ مطلب با موضوع «درس های بزرگان حکایت هاوداستان ها» ثبت شده است

رازیک فریاد

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ

:

 

 

راز یک فریاد.... 💢 سردار شهید #قاسم_سلیمانی در جواب تهدید ترامپ گفته بود من به تنهایی برای مقابله با تو کافی ام ترامپ معنی این حرف را نفهمید! شهادت سردار سلیمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۵
مجید روزی

۳ جملات تاثیرگذاراز چارلی چاپلین

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ب.ظ

٣جملات تاثیر گذار از چارلی چاپلین

١. هیچ چیز در این جهان جاودانه نیست حتى مشکلات و بد بیارى هاى ما ٢. من قدم زدن تو بارون را دوست دارم چون کسى نمیتونه اشکامو ببینه ٣. بیهوده ترین روز در زندگى اون روزیه که ما نخندیم لبخند بزنید و این پیام رو به هر کى که دوست دارین خندشو ببینن بفرستین چارلى میگوید: پس از کلى فقر، به ثروت و شهرت رسیدم . اموخته ام که با پول ... میتوان ساعت خرید، ولى زمان نه ... میتوان مقام خرید، ولى احترام نه ... میتوان کتاب خرید، ولى دانش نه... میتوان دارو خرید ولى سلامتى نه، میتوان رختخواب خرید، ولى خواب راحت نه ... ارزش ادمها به دارایى آنها نیست به معرفت آنهاست تقدیم به دوستان بامعرفت🌹 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۲۳:۱۱
مجید روزی

عابدوابلیس

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۲۳ ب.ظ

 

از خدا؛ خدا را میخواهم

 

 عابد و ابلیس
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:?فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.?
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: ?ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!?
عابد گفت: ? نه، بریدن درخت اولویت دارد.?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۳
مجید روزی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۸
مجید روزی

حکایتی درخصوص مادر

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۷ ب.ظ

 

 

حکایتی در خصوص مادر

 

 


مادر من فقط یک چشم داشت . من از او متنفر بودم . اون همیشه مایه خجالت من بود .

اون براى امرار معاش خانواده براى معلم ها و بچه مدرسه اى ها غذا مى پخت . یک روز که کتابم رو فراموش کرده بودم اومده بود دم در مدرسه تا کتابم را به من بده ، خیلى خجالت کشیدم آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه ؟ اون آبروى منو جلو دوستام برد به روى خودم نیاوردم فقط با تنفر بهش نگاه کردم کتابهامو گرفتم و فورا از اونجا دور شدم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۷
مجید روزی

عشق ورزی لطف ومهربانی

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۱ ب.ظ

 

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او را دید و پرسید: برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی؟
مرد پاسخ داد: “این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.” چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟
 

 

عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۱
مجید روزی

اسخاره زن عرب درکربلا استادداوداحمدپور

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
مجید روزی

چرا مردم به منزل مدرس ریختند

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ب.ظ

یک روز که مدرس از مجلس به خانه بازگشت، عده ای از مردم به منزل او ریخته و با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحه‌ای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است. مدرس پاسخ داد: اگر بیست راس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند نهار چه می‌خورید، جواب چه می‌دهند؟! همه گفتند: جو! و مدرس گفت آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند؛ این وکلایی که شما انتخاب کرده‌اید همین قدرند؛ بروید آدم انتخاب کنید. #انتخابات نزدیک است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۱
مجید روزی

حتما بخونید خیلی قشنگه

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۱ ب.ظ

حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۹:۴۱
مجید روزی

حکایتی زیبا وخواندنی

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ

🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیا میتوانی مثل همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : ""اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید"" غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: "" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۳
مجید روزی