جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۴۱۱ مطلب با موضوع «درس های بزرگان حکایت هاوداستان ها» ثبت شده است

مردى به نام «عابد»، از نیکان قوم حضرت موسى علیه السلام

 

🌸🍃🌸🍃

مردى به نام «عابد»، از نیکان قوم حضرت موسى علیه السلام، سى سال از حضرت‏ حق درخواست فرزند داشت ولى دعایش به اجابت نرسید.
به صومعه یکى از انبیاى بنى اسرائیل رفت و گفت: اى پیامبر خدا، براى من دعا کن تا خدا فرزندى به من عطا کند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعایم به اجابت نمی رسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۹ ، ۱۹:۴۸
مجید روزی

🔸نادرشاه و باغبان نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت🏃 و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!!🤔 من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!!🙁 نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند.🏡 هردو آمدند و نادر شاه گفت : در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!! 🐈 هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند 📜 ابتدا باغبان گفت :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۲
مجید روزی

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم یکی گفت : بلند بگو گفتم : یک کلمه سه حرفیه ازهمه چیز برتر است یکی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم بازاری پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۰۱:۲۱
مجید روزی

🌸🍃🌸🍃 قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت : زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۹
مجید روزی

مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای ؟* همسرش گفت: نه شوهر پرسید: چرا؟ همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی ! فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد،

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۱۱:۴۱
مجید روزی

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. لطفا لینک گروه را برای دوستان خود ارسال کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۴
مجید روزی

📕#داستان_مسافر_نحس😒 حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود. ۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش. یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن. راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن. بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم . خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس . راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد. بهش گفتن: ولش کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۳۳
مجید روزی

﷽✨

🌼لباسی که اگر آن را بپوشیم، از نگاه خدا محروم خواهیم شد!

✍ما باید در میان مردم با لباسی آراسته ظاهر شویم، ولی نباید به خاطر تحسین مردم و یا فخرفروشی و قرار گرفتن در مرکز نگاه‌ها خودمان را آراسته کنیم یا لباس زیبا بپوشیم. رسول گرامی اسلام(ص) می‌فرمایند: « اگر کسی لباسی بپوشد تا به وسیلۀ آن به مردم مباهات کند تا مردم به او نگاه کنند،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۹ ، ۲۰:۰۱
مجید روزی

✨﷽✨

🔴 ✍مردی در کنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم کرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى کرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسید:حمام منجاب کجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره کرد و گفت : حمام منجاب همین جاست . آن بانو به خیال اینکه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه کرد.زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است ، حیله ای به ذهنش رسید و گفت :

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۰۸:۵۰
مجید روزی

✨﷽✨

🌹‍ ↫ روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می‌دهم که کامروا شوی 🌹‍ ↫ اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! 🌹‍ ↫ دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! 🌹‍ ↫ و سوم این که در بهترین کاخ‌ها و خانه‌های جهان زندگی کنی! 🌹‍ ↫‍ پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می‌توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: 🌹‍ ↫《 اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آن‌ها جای می‌گیری و آن وقت بهترین خانه‌های جهان مال توست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۰۸:۴۵
مجید روزی