جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳۱۸ مطلب با موضوع «سبک زندگی وارزشهای اخلاقی» ثبت شده است

 

می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »

یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .

جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو ا فتاد . دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .

صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف ا ست ».

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۴۵
مجید روزی

 

صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالاندیدمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۳۷
مجید روزی

 

هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیری‌ها همه‌چیز را به هم ریخته بود. از مشهد که بر گشتیم، شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه‌های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل، قوت قلبی برای دوستانش بود .
البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری‌ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت ناسزا میگفت.
ارادت شاهرخ به امام(ره) تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه‌اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۳۱
مجید روزی

عملیات محرم مجروح شد. طوری که دکترا ازش قطع امید کرده بودند .

حضرت فاطمه اومده بود به خوابش ، فرموده بود : «پسرم تو شفا گرفتی ، بلند شو. فقط باید قول بدهی که جبهه را ترک نکنی.»

بعد از این خواب ، سر از پا نمی شناخت …

عملیات خیبر ، شد فرمانده گردان حضرت علی اکبر از بس حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو عوض کرد گذاشت “یازهرا”

شهید که شد ایام فاطمیه بود ترکش خورده بود توی پهلوش …

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۴۱
مجید روزی

 

شهید سید حسن ولی بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می ورزید .
خواهر این شهید بزرگوار میگوید وقتی حسن دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید شهرستان آمل میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی…وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت…این است معجزات شهدا …

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۳۶
مجید روزی

  

هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم.
آن گاه چشمانش را باز کرد»و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا… آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد
و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».
راوی: مادرشهید

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۲۶
مجید روزی

 

 ( از خاطرات شهید کارگر برزی )

شهید رضاکارگربرزی در سال ۹۲ برای یکی از شاگردان سوری خویش توصیه و نصیحتی نوشته است
که این دستخط امروز توسط رزمنده سوری برای خانواده شهید ارسال شده است
در این یادداشت کوتاه شهید رضاکارگربرزی به شاگرد اهل سنت خویش او را براساس دستور قران کریم توصیه
 به اطاعت از خدا و رسولش و اولی الامر کرده است. أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (سورهٔ نساءآیهٔ ۵۹)

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۱۹
مجید روزی

 

 آقا “رضا” روز بیست و چهارم ماه رمضان سال ۱۳۹۲ شهید شد، به گفته دوستان و همرزمانش، آقا “رضا” ایام ماه رمضان رو روزه میگرفت و گاهی هم در شرایط سخت و کمبود افطار میکرد و روز شهادتش روز جمعه، روز قدس بود
 آقا “رضا” با توجه به اینکه شب قبلش در منطقه کارهای مربوط به خودش رو انجام میداده و تا سحر مشغول کارش بوده، بعد از صرف سحری، نزدیک‌های صبح خبر میدن که دوستانش در کمین گرفتار شده و تعدادی مجروح شدن و یکی از دوستانش هم شهید شده
ایشون برای کمک به همرزمانش و همچنین بر‌گرداندن مجروحین و دوست شهیدش به همراه فرمانده‌اش به منطقه میره
در اونجا پس از درگیری از ناحیه سینه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمی میشه
بچه‌های رزمنده رو سوار وانتی میکنن و به بیمارستانی که در اون نزدیکی بوده میرسونن
آقا “رضا” پشت وانت بوده و سر یکی از مجروحین را هم روی پاش گذاشته
بعد به به بیمارستان میرسن، مجروحین را با برانکارد به بیمارستان میبرن اما آقا “رضا” با پای خودش به بیمارستان میره که از شدت خونریزی داخلی که بخاطر از بین رفتن جگر، کبد و شکستن استخوان سینه‌اش بوده، به شهادت میرسه.
آقا “رضا” به خانواده‌اش گفته بود «من اسیر نمیشم، پیکرم برمیگرده و سالم به نزد شما میام»
“رضا” به قولش عمل کرد و پیکرش سالم به وطن بازگشت
پاسدار مهندس شهید “رضا کارگربرزی” عضو سپاه‌قدس در منطقه کفرء کار در مدرسه ترکان در جنوب حلب در سال ۱۳۹۲ به فیض شهادت میرسه

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۱۴
مجید روزی

 

وقتی پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف می کرد، 
ناگهان حاج قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟
پدر شهید پاسخ دادند: بله، اصلیت ما مال کرمان است و ما چندسالی است به اینجا آمده ایم.
حاج قاسم با حالت تعجب رو به فرمانده یگان محل کار رضا کرد .
 گفت: «چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست؟»
فرمانده یگان پاسخ داد: حاج آقا! رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشده و مخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود.
آری او اخلاص را در جزئیات هم می دانست..

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۲
مجید روزی

 

زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانه‌ی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند.

همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکه‌های ماهواره‌ای واسه صاحب‌خانه و بقیه صحبت کنه. توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکه‌ها،منابع مالیشون،اهدافشون و حامیانشون داد ، توی اون مهمونی تعدادی از افراد حاضر که از لحاظ نسبی رابطه دوری با ما داشتن هم بودن و صحبت‌های رضا را هم گوش می کردن.

چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. بعد از مهمانی ، من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع می‌کنی از این حرف‌ها می‌زنی که بخوان مسخره‌ات کنن ؟ و کلی توپ و تشر !!!!

اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفه‌ام را انجام دادم ، در قبال این خانواده توضیحات رو دادم ، دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی.من کار خودم و کردم ، به وقتش این حرف‌ها جواب می‌ده. خیلی برام جالب بود ، اون اصلاً به این فکر نمی‌کرد که دارن مسخره‌اش میکنن ، فقط به فکر انجام وظیفه‌اش بود

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

1

 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۵۶
مجید روزی