امام خمینی (ره) ومسایل تربیتی
بسم الله الرحمن الرحیم امام خمینی(3) ملاک ایشان همیشه در بحث مسایل تربیتی این بود که میگفتند موانع را از جلو بردارید، به بچه به هیچ وجه بکن و نکن را صلاح نمیدانستند که بگوئیم. به محض اینکه بچه ها وارد اتاقشان میشدند، عینک و قرآن و مفاتیح را میگذاشتند بالای طاقچه بدون اینکه حتی به ما بگویند یا بگویند صبر کنید، به محض اینکه در را باز میکرد، وارد میشد این چیزهایی که احتمال میدادند نباید دست بخورد، قرآن بواسطه حرمتش و یا عینک میشکند و یا شیشه قرص به هر دلیلی که بریزد یا بچه بخورد، این چیزهایی که اطرافشان بود بلافاصله روی طاقچه بلندی که کنار میزشان بود میگذاشتند که دست بچه نرسد. یک جایی بود که حالت سنگ بود، طاقچه کوتاهی بود که سنگ بود، به محض اینکه فکر میکردند این بچه ها بیایند، میدوند و زمین میخورند یک پشتی بود، بلند میشدند پشتی را جلوی سنگ می گذاشتند که اگر یک وقت بچه زمین خورد به پشتی بخورد که البته ما هم میرسیدیم و پشتی را میگرفتیم و نمیگذاشتیم ایشان بگذارند. به هر حال این حالت را داشتند، مکرر میگفتند به بچه ها بکن و نکن نگوئید، چون این روی اعتماد به نفس بچه اثر میگذارد، اینکه بچه فکر میکند هر کاری کرده این کار اشتباه است و این از نظر رشد فکری و روحی روی بچه تأثیر منفی دارد. شما سعی کنید موانع را از سر راه بردارید. رفع موانع را همیشه تأکید میکردند نه محدود کردن بچه را. من باز خاطرم هست یک مرتبه امام داشتند قدم میزدند چون روزی سه مرتبه قدم میزدند، حسین که خیلی بچه شیطانی بود از پشت دوید و حالت اینکه بخواهد هل بدهد، انجام داد چون بچه دو ساله به شرایط ایشان از نظر سنی یا وضع مزاجی یا موقعیت اجتماعی، توجه نداشت، فکر میکرد ایشان کسی است مثل بقیه ما، لذا دوید و یک مرتبه دستش را گذاشت پشت پای امام، حالت هل دادن که خدا میداند و طبیعی است که من چه حالی پیدا کردم از اینکه خدای نکرده ایشان زمین بخورد و یا یک وقت اذیت بشوند. تا حسین را بغل کردم برگشتند دستشان را روی سر حسین گذاشتند و اصلاً انگار نه انگار که چنین قضیه ای اتفاق افتاد با اینکه بلافاصله مجبور شدند دو قدم تند بواسطه آن هل بردارند ولی از اینکه نکند من او را دعوا کنم یا مثلاً بزنم تا بچه را با عجله برداشتم و با شتاب و با ناراحتی هم این کار بود، برگشتند و دست روی سر حسین گذاشتند و شروع کردند به شوخی کردن بطوریکه جایی برای اینکه من بخواهم دعوا کنم باقی نماند چون توجه داشتند که او از روی قصد نکرده، او بچه بوده لابد باید من نمیگذاشتم پشت امام راه برود چون همیشه رفع مانع را پیشنهاد می کردند، نه محدود کردن بچه ها را. منبع: خاطرات خانم فرشته اعرابی، آرشیو مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)