جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

باسربازولایت درمکتب سلیمانی (۲)

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۰۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

• شرط ژنرال قاسم سلیمانى!

به لحاظ سنی خیلی کوچک بودم و وقتی که برای اعزام به جبهه اقدام کردم، از شهر"رابر" من را اعزام نکردند. رفتم شناسنامه ام را دستکاری کردم واز بسیج بردسیر در آذرماه سال ٦١ اعزام شدم. در کرمان خیلی به من گیردادند. هر طور بود به جبهه اعزام شدم. برای اولین مرتبه من رابردندگیلانغرب. نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم وقتی لباسآوردند، کوچکترین شماره را به من دادند. سه بار آن را کوتاه کردم.

در محوطه پادگان قدم میزدم، که یک مرتبه شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن. آمد نزدیک من،سلام کرد و گفت: چطوری؟ بچه کجایی؟ گفتم: بچه رابر هستم. گفت: چه کسی تو را اعزام کرده؟ گفتم: من از بردسیر اعزام شدم. گفت: نمیترسیتورا برگردانند. گفتم: نه، می روم پیش قاسم سلیمانی، همشهری من است.از او می خواهم دستور بدهد در جبهه بمانم... گفت: اگر قاسم سلیمانیبگوید برگرد، برمیگردی؟ گفتم: قاسم سلیمانیمی داند من بچهعشایرهستم و توان کار کردن در جبهه را دارم و نمی گوید برگر د. در جوابمن گفت: قاسم سلیمانی را می شناسی؟ گفتم: بله. گفت: قاسم سلیمانی منهستم و حالا ماندن تو یک شرط دارد آنهم اینکه صبح ها جلوی گردانیک پرچم در دست داشته باشی و بدوی.

در جوابش گفتم: قبول دارم.وقت تحویل اسلحه شد، یک اسلحه قندا قدار کلاشینکف را به من دادندکه از قد من بلندتر بود، خدا رحمت کند، شهید میرحسینی گفت: بهایشان یک اسلحه تاشو بدهید. موقع تحویل پوتین شد. باز هیچ شمارهای به پای من جور نیامد، شهید میرحسینی بهمسئول تدارکات گفت:

بروید کفش ملی، یک جفت کفش زیپی شماره ٣٦ برایش بخرید و مسئول

تدارکات این را کار را کرد و یک جفت کفش ملی برای من خریدند.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۷
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی