راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

برادر احمد (۳)

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۴ ق.ظ

 

اول اسفند سال 60 بود صد نفر نیروی اعزام مجدد از تهران عازم اهواز شدیم اعزام مجدد به کسانی میگفتنند که قبلا در جبهه بوده و تیر و ترکش دیده است لذا اینها هم قیمت بالایی داشتند و خریدار داشتند از تهران عازم شدیم رفتیم اهواز دانشگاه جندی شاهپور که بعدها با نام  شهید چمران ارزش پیدا کرد و بعد از ان رفتیم اندیمشک و از اندیمشک با اتوبوس رفتیم دوکوهه

تازه وارد پادگان دوکوهه شده بودیم توی میدان به خط بودیم دو نفراز فرماندهان پادگان امدند در مقابل ما ایستادند یکی از انها که قد بلندتر و محکم تر و لباس سپاه تنش بود و دیگری اورکتی بلند تا زانو تنش بود برادر سپاهی شروع کرد صحبت کردن محکم و قاطع صحبت میکرد سی ثانیه نگذشته بود یکی از بچه ها که مرتب در طی سفر چند روزه ما  تکه های طنز میگفت و دوستان میخندیدند ایشان دستش را بالا برد به نشانه سوال

سخنران سکوت کرد با نگاهش اجازه سوال داد دوستمان رو کرد به انکه اورکتی بلند تا زانو تنش بود گفت اقا شما اورکت باباتو پوشیدی ؟

ما که شخصیت طنز او را باور کرده بودیم همه با صدای بلند خندیدیم برادر سپاهی با صدای محکم و بلند فریاد زد برپا همه از جا کنده شدیم و خنده ها در لبها خشک شد  فرمان بعدی با صدای بلندتر بود که گفت بخیز

همه چسبیدیم به زمین فرمان سینه خیز رو به جلو داد در حال سینه خیز بودیم  کسی که باعث این سینه خیز بود و ما را درد سر انداخته بود مغرور ایستاده و نگاه میکرد برادر سپاهی سمت اون رفت خشن گفت معطل چی هستی بخیز

 دوست ما در حین اینکه چشم در جشم فرماند دهنده نگاه میکرد خندید به یکباره دیدیم ان  برادر با یک دست  فانسقه دوستمان را از پشت و با یک دست پیراهن او را از پشت گرفت و او را از زمین کند و در بین زمین و اسمان معلقش کرد سپس به شکم روی زمین چسباندش ما هم حیران در حال تماشای این صحنه بودیم که فریاد زد با تو بودم فرمان سینه خیز را تکرار کرد  دوست ما مثل جت دو موتوره از ما جلو زد و ما هم سینه خیز رفتن را ادامه دادیم  بعد سینه خیزرفتن  در میدان جمع شدیم سخنران خودش را معرفی کرد فهمیدیم حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 و همراهش رضا دستواره مسئول پرسنلی تیپ است حاجی بعد از این سینه خیز ما را به سه دسته تقسیم کرد هر دسته را به یک گردان فرستاد ما هم رفتیم گردان انصار الرسول که فرمانده ان اسماعیل قهرمانی بود وقتی رفتیم گردان انصار دیدیم تمام نیروهای گردان نیروی اموزشی هستند و ما اعزام مجدد هستیم و از تدبیر حاجی خوشمان امد نیروهای  گردانهای سلمان و حمزه هم اموزشی بودند که حاج احمد در تصمیم خودش ما را در تقسیم قرار داده بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۵
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی