حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت ( ۷۴)بخش چهارم مثل قمی
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت (۷۴) بخش چهارم مثل قمی🌷🍃
هنوز مشخص نبود که آیا به قیمت خون محمود عملیات انجام میشود یا نه. به هر حال نیروها نباید میفهمیدند، کاوه شهید شده مطمئناً اگر می فهمیدند، دیگر بایدقید عملیات را میزدیم .موقعی که بچهها میخواستند جنازه محمود را بلند کنند و ببرند عقب، چهره متبسم و نورانی اش را بوسیدم . می دانستم بعد از این، دیگر دستم به تابوتش هم نمی رسد چه رسد به آن که بتوانم زیارتش کنم . با اوضاع و احوال به هم ریخته ای که داشتم گوشی را از بی سیم چی گرفتم و به قرارگاه گفتم :«محمود هم مثل قمی شد!» گفت:«« گوشی رو بده خودش صحبت کنه!» فهمیدم پیام را نگرفته. گفتم:« قمی اومد و محمود را برد. نمی تونه صحبت کنه!» باز هم نفهمید و حرف قبلش را تکرار کرد. چیزی نمانده بود که رمزی صحبت کردن را کنار بگذارم و بگویم محمود شهید شد، ولی باز خودم را کنترل کردم این بار گفتم:« قمی اومد دستش رو گرفت برد. فهمیدی؟» حالا دیگر چیزی به صبح نمانده بود. یقیناً برای اجرای عملیات خیلی دیر شده بود. تا میآمدیم بجنبیم در تاریکی و روشن هوا می افتادیم تو تیر رس عراقی ها و درو می شدیم. بالاخره قرارگاه هم از خیر انجام عملیات گذشت و دستور داد برگردیم عقب. آن شب بچه ها حسابی مایه گذاشتند تاجنازه محمود را به محل امنی برسانند محلی که دیگر احتمالش نمیرفت عراقی ها تا آنجا جلو بیایند وقتی خاطرجمع شدم که جای محمود مطمئن است خودم هم رفتم کمک بچه های دیگر تا بقیه جنازه ها و مجروحان را از روی ارتفاعات بیاورم پایین. با روشنایی هوا، برگشتیم عقب برای آوردن جنازه ها باید تا غروب صبر می کردیم اما هنوز ظهر نشده بود که خبر رسید. علی خلیل آبادی و یکی دو نفر دیگر خودشان را رسانده اند جلو و جنازه کاوه را زیر دید و تیر عراقی ها آوردهاند عقب .در واقع آنها نتوانسته بودند تا شب صبر کند و به همین خاطر، از هستی و همه چیزشان گذشته بودند تا آن در قیمتی را به اهلش برسانند. همرزم شهید علی چناری