حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۱۳)بهترین نقشه
قسمت سیزدهم بهترین نقشه
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود ساعت چهار و پنج بعد از ظهر بود که فرمانده سپاه بانه خبر داد که یکی از ماشین هایشان وقتی می آمده سقز کمین زدهاند و چند نفرشان را به شهادت رساندند میخواست که صبح روز بعد از دو طرف وارد عمل شویم و بعد از پاکسازی منطقه شهدا را منتقل کنیم محمود همان شب موضوع را به بحث و بررسی گذاشت بعضی نظرشان این بود که از ارتش هم کمک بگیریم و بعضی نگران مسیر کمین خور سقز بانه بودند و این که اگر برای خودمان کمین گذاشتند چه کنیم تعداد نیروهای قبراق و کیفی دم دست محمود زیاد نبود و همین باعث نگرانی بود محمود حرفهای همه را که شنید گفت توکل به خدا صبح را میافتیم با همین نیرو و امکانات صبح برای نماز بیدارم کرد باور نمی شد تصمیم قطعی باشد خیلی زود همه چیز آماده شد ۴۰ نفر نیرو و ۵یا۶دستگاه ماشین ساعت ۶ نشده بود که رسیدیم روی گردنه خان نیروهای خودی به طور پراکنده روی گردنه آتش می ریختند چپ و راست گردن را ضد انقلاب گرفته بود لای صخره ها مخفی شده بودند تا از ترکش های خمپاره نیروی خودی در امان باشند بیشتر وقت ها روی این گردنه درگیری بود و از آنجا ضد انقلاب به ماشین های نظامی ما کمین میزد در بلندترین نقطه گردنه روی ارتفاع ژاندار مری پایگاهی زده بود که از همه طرف به منطقه تسلط داشت فرمانده آن سروانی بود که اجازه عبور ماشین های نظامی را نمی داد می گفت منطقه ناامن است محمود فرمانده پایگاه را در جریان وضعیت گذاشت و گفت اصلاً آمدهایم که عملیات کنیم سروان دوباره تاکید کرد و گفت اینجا منطقه تحت مسئولیت منه نمیتونم اجازه بدم رد بشید از دستتون کاری بر نمیاد تلفات بی خود هم میدید او همین طور که صحبت میکرد به منطقه روبرو اشاره میکرد و جاهایی را که سنگر گرفته بودند نشان میداد محمود اصرار داشت که باید برود و شهدا را بیاورند فرمانده پایگاه که سماجت محمود را دید ناچار به رضایت شد با این شرط که هم مسئولیتش با خود محمود باشد و این چیزی حدود یک ساعت و نیم از وقتمان را گرفت و قرار شد اوبا آتش خمپاره ضد انقلاب را زمینگیر کند تا ماه خودمان را نزدیک شهدا برسانیم تا آن لحظه هر چه با بی سیم تماس میگرفتیم تا نیروهای بانه را به اصطلاح سر خط کنیم به نتیجه ای نرسیدیم به هر حال بیشتر از این نمی شد وقت را تلف کرد محمود نیروها را سازمان داد و آخرین تذکرات را داد از پایگاه زدیم بیرون در حالی که خودش داخل جیپی نشسته بود و سرستون حرکت میکرد اصرارم برای اینکه ،من ماشین جلویی باشم به نتیجه نرسید پیچ های جاده را یکی پس از دیگری رد کردیم وقتی رسیدیم به آخرین پیچ که دیدمان نسبت به روبرو بیشتر بود ماشینم محمود را بستند به رگبار همه متوقف شدیم محمود به سرعت برق پرید پایین و اشاره کرد همه برگردند عقب ماشینها دنده عقب رفتن پشت پیچ جاده از آن فاصله جنازه های شهدا که کنار جاده افتاده بودند به خوبی دیده میشدند کافی بود فقط چند دقیقه بیشتر به انتظار بنشینند تا ما کاملاً در دید و تیر شان قرار بگیریم آن وقت بود که که با گرفتن تلفات دوباره می توانستند به هدف شومشان برسند اما خداوند دشمنان ما رو از احمقها قرار داده است محمود منطقه را براندازی کرد و گفت خیلی به ما مسلط اند کاری نمیشه کرد باید برگردیم پیدا بود که از سپاه بانه هم نیروی نیامده است و یا اگر آمده، امکان پشتیبانی از ما را نداشته است دور زدیم و برگشتیم فرمانده پایگاه تا ما را دید با ژست خاصی که اصلاً مناسب آن شرایط نبود گفت من که گفتم نرید گوش نکردید محمود برای اینکه بچهها را از ناراحتی دربیاورد گفت باید کاری بکنیم بلافاصله گفت شهدا رو میاریم عقب به هر طریقی شده میاریم شون دو ساعتی منطقه را پاییدیم و راههای مختلف را با هم بررسی کردیم هوا داشت رفته رفته گرم می شد دوربینم را دادم دستم محمود تا او هم چیزهایی را که می دیدم ببیند ماشین خاوری را نشانم داد و گفت نگهش دارید قبل از اینکه کامیون به ما برسد گفت اینطور که معلومه ضد انقلاب میخواد باز از ما تلفات بگیره باید بهش رو دست بزنیم کامیون را نگه داشتیم و راننده و کمکش را آوردیم پایین بعد از کمی صحبت فهمیدیم هر دو کرد هستند و اهل بانه وضعیت جاده را که از راننده پرسیدیم گفت را بازه ولی کنارجاده جنازه سه تاپاسداران افتاده محمود پرسید حاضرید به ما کمک کنید تا اون سه تا شهید رو بیاریم به هم نگاه کردند و دو سه جمله ای به کردی بینشان رد و بدل شد یکی از آنهاما حرفی نداریم شما بگو چطوری محمود در کمترین زمان ممکن بهترین نقشه را کشید و برایشان توضیح داد من و شش نفر از بچهها را انتخاب کرد تا همراه آنها با کامیون برویم ماموریت خطرناکی بود بیش از هرچیز سرعت عمل ملاک بود باید نیروهای فرض و چالاک ماموریت را انجام می دادند فوراً پریدم پشت کامیون و راه افتادیم سمت بانه تا محل جنازهها چندین طرح و نقشه را در ذهنم مرور کردم این را از محمود یاد گرفته بودم همیشه به بچه ها می گفت قبل از اینکه به محل های کمین خور برسید نقشه ای پیش خودتون بکشید تا اگه تو کمین افتادید آمادگی مقابله داشته باشید این طوری که هیچ وقت غافلگیر نمی شید بچه ها هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه میکردند حالشان را درک می کردم تا شهادت فاصلهای نداشتیم نزدیک جنازه های شهدا راننده سرعت را کم کرد اطراف را پاییدم اوضاع عادی به نظر میرسید راننده کمی جلوتر دور زد و کنار جنازه ها نگه داشت طوری وانمود کرد که انگار ماشین خراب شده است این کار را با دقت و زرنگی خاصی انجام داد ضد انقلاب از آن بالا متوجه نشد ما چه کار می کنیم یکی از بچه ها سریع پایین پرید و کاپوت ماشین را زد بالا دو سه تا از بچه ها هم به جان موتور ماشین افتادند که یعنی مثلاً نقص فنی پیدا کرده است بقیه رفتن سراغ جنازه های شهدا و بدون هیچ دردسری جنازه ها را آوردند و گذاشتند پشت کامیون شش دانگ حواسم به اطراف بود ظرف چند ثانیه همه پریدیم بالا و با سرعت به طرف عقب برگشتیم هر آن احتمال می دادند که ضد انقلاب از پشت صخره ها بیرون بیاید و درگیری جانانهای شروع شود نیروهای ژاندارمری هنوز هم خمپاره میزدند تا آنها جرات نکنند سرشان را بالا بگیرند پیچ اول را رد نکرده بودیم که تیراندازی شروع شد ضد انقلاب تازه فهمیده بود فریب خورده و جنازهها را از دست داده است اما دیگر فایدهای نداشت از تیررس شان خارج شده بودیم بالای گردن شهدا را داخل ماشین خودمان گذاشتیم و از راننده کامیون و کمک اش تشکر کردیم یکی از آنها که نمی توانست خوشحالی اش را پنهان کند موقع خداحافظی گفت آقای کاوه عجب کلکی زدید خیلی حال کردیم آن روز با آوردن پیکرهای شهدا نقشه دشمن برای وارد کردن تلفات بیشتر نقش در آب شد همرزم شهید ناصر ظریف