حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۲۹)دوره سیزدهم (۱)
قسمت بیست و نهم دوره سیزدهم (۱)
عملیات آزادسازی جاده بانه سردشت که تمام شد محمود را راضی کردم که چند روزی با هم برویم مرخصی وقتی رسیدیم مشهد روز بعدش خبرم کرد که فردا پادگان آموزش اردوی پایان دوره دارد من هم که خودم نیروی پادگان بودم و دلم برای دیدن بچه ها تنگ شده بود ازخداخواسته قبول کردم شب با موتور رفتم دنبالش اسلحه ژ۳ تاشوراکه همیشه همراهش بود برداشت با هم راه افتادیم سمت پادگان و بعد هم رفتیم سمت اردوگاه که توی جاده شاندیز بود آن اردو مربوط به دوره سیزدهم آموزش نیروهای کادر سپاه بود همه جوان بودند و پرشور سین اردوگاه که مشخص شده طرح درس خصوصاً در بحث جنگ نامنظم ناقص بود با آمدن محمود و نظراتی که داد تکمیل شد قرار شد همان طرح درس ها تا آخر دوره تدریس شود در بین مربی ها بیشترین اطلاعات و تجربه را در جنگ نامنظم و چریک و ضد چریک محمود داشت جلوی حرفش حرفی نبود مسئول اردوگاه سید هاشم موسوی بود که همان جا تقسیم کار کرد کل نیروها را در دو اردوگاه سازماندهی کرد و برای هر کدام مسئولی مشخص کرد مسئولیت یک اردوگاه را خالو شد واردوگاه دیگر هم با کاوه محمود همان روز اول بچهها را به خط کرد و گفت اینجا یک موقعیت نظامیه و ما همه سرباز یعنی هیچ فرقی با منطقه جنگی ندارد باید خوب مراقبت کنیم و نذاریم دشمن بهمون نزدیک بشه باید خیلی جدی کار کنید و حسابی هم مایه بذارید ما هم انشالله تلاشمان را میکنیم تا آنچه در جنگ با ضد انقلاب دیدیم و یاد گرفتیم به شما منتقل کنیم برای بچه ها جا انداخت اردوگاه دیگر اردوگاه دشمن است و ما باید به هر نحو ممکن به آنها ضربه بزنیم اما از نزدیک شدن آنها به اردوگاه خودمان جلوگیری کنیم یک عده که بو برده بودند که روزهای سختی پیش رو دارند شروع کردند به اعتراض که شما اینجا را باجبهه اشتباه گرفتید محمود گفت اتفاقاً من اگر اینجا رو با جبهه یکی کنیم آموزش مون آموزش میشه اینجا باید اینقدر عرق بریزیم تاآسیبپذیری مون کم بشه ما برای به دست آوردن هر تجربه انسانی و هر تاکتیک شهید دادیم صحبتهایش که تمام شد بلافاصله کار عملی شروع شد دستور داد همه افراد روی تپه های مشرف به اردوگاه سنگر دفاعی حفرکنند بعد هم راه ها و جاده های منتهی به اردوگاه را با سیم خاردار و مین منورمسدودشود بعد از شام نیروهای کادر را جمع کرد و نظرشان راجع به حمله به اردوگاه دشمن پرسید همه موافق بودند محمود نقشه اش را با تمام جزئیات توضیح داد و بعد قرار شد نیروها تا نیم ساعت دیگر به خط شوند یادم هست جواد حامد و چند نفر دیگر را برای شناسایی و آوردن اطلاعات دقیق فرستاده بود او هم با پوشیدن لباس محلی خودش را به نگهبان نزدیک کرده و موفق شده بود که اطلاعات خوبی را به دست آورد قبل از حرکت توضیحات خوبی راجع به حمله داد مثل نحوه نشستن تو ماشین و اینکه اگر کمین خورده ایم باید چه کنیم و فاصله ماشین ها چقدر باشد دو سه کیلومتر مونده به اردوی دشمن فرضی بچه ها پیاده شدند از همان جا دو گروه شدیم محمود و تعدادی از بچه ها از یک محور رفتند و حمید خلخالی و من و بقیه هم از محور دیگر با رعایت اصولی که محمود گفته بود بدون هیچ مشکلی اردوگاه را محاصره کردیم و با استفاده از تاریکی شب تا نزدیک نگهبان شان رفتیم وقتی مطمئن شدیم ما را ندیده اند با یک حرکت سریع اسیرشان کردیم آرایش لازم را گرفتیم و به محمود اعلام کردیم که ما اهدافمان را گرفتیم و آماده عملیات ایم محمود هم درمحور خودش نگهبان ها را خلع سلاح کرده بود گروهی را هم نفوذ داده بود داخل اردوگاه تا به محض دادن علامت کارشان را شروع کنند همه که آماده شدند محمود با بلندگوی دستی گفت خوب گوش کنید ببینید چی میگم شما همه تان در محاصره هستید راهی جز تسلیم ندارید بلافاصله چند تا منور دستی روی سرشان زدیم که همه جای اردوگاه را روشن کرد گروهی که بنا بود نفوذکنند ریختند توچادرها و گاز اشک آور انداختند صحنه شبیه صحنه های یک عملیات واقعی شده بود حسابی غافلگیر شدند و ضع اردوگاه آنها واقعاً دیدنی بود همه شان از چادر هم زدند بیرون و حتی بعضی ها فرصت نکرده بودند پوتین پای شان کنند همرزم شهید ناصرظریف ادامه دارد