حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۳۰)جان های با ارزش
قسمت (۳۰ ) جان های با ارزش
همیشه سفارش میکرد و میگفت وقتی برای پاکسازی به شهر و روستا می روید مبادا بطرف غیرنظامی ها تیراندازی کنید حساب مردم کرد را کاملاً از ضد انقلاب جدا می دانست و در واقع شعار و شعورش همان فرمایش حضرت امام بود که ما با کفر می جنگیم نه با کردمحمود اصلاً با مردم قاطی بود تا جایی که ما بعضی وقت ها میترسیدیم خطری تهدیدش کند اگر ضد انقلاب فرار میکرد به دستور محمود می رفتیم توی روستا و آنها را محاصره می کردیم آنقدر به این محاصره ادامه میدادیم تا از روستا بیایند بیرون آن وقت با آنها درگیر میشدیم یکبار میخواستیم از جاده ای عبور کنیم قبل از رسیدن ما ضد انقلاب تو جاده مین گذاشته و فرار کرد بودوقت نداشتیم باید به سرعت تعقیب شان میکردیم بهترین راه حل همانی بود که کاوه پیشنهاد کرد گفتم برید یک تراکتور از تو روستا بیارید سریع رفتیم یک تراکتور را با راننده اش آوردایم بنا به دستور محمود تراکتور باید جلوی ستون حرکت میکرد تا مین های احتمالی منفجر شوند راننده کرد بود و فارسی را به سختی صحبت میکرد کاوه به او گفت پیاده شود با تعجب پرسید برای چی گفت برای اینکه خطرناکه احتمال داره بری روی مین چسبیده بود به فرمان و از نگاهش معلوم بود که قصد پیاده شدن ندارد خونسرد گفت اگر خطری برای شما هست بذارید برای منم باشه اشاره کرد به ماشین و ادامه داد تازه من خودم به قلق این وارد ترم باور کنید کارم را خوب انجام میدم معلوم بود که خیلی علاقه دارد پشت تراکتور بنشیند و این مأموریت را خودش انجام دهد اما کاوه رضایت نداد اصرارهای او هم هیچ فایدهای نداشت برای بعضی از ماها هم سوال شد که چرا کاوه نمیگذارد کارش را انجام دهد وقتی از او پرسیدیم گفت اگر براش مسئله ای پیش بیاید دست مایع تبلیغاتی میشه برای ضد انقلاب اونوقت میرن همه جا جار میزنند که پاسدارها مردم کرد رو سپربلای خودشان می کنند بلاخره راننده خلاف میلش از تراکتور پیاده شد محمود یکی از سربازهای تیپ را که به رانندگی وارد بود نشاند پشت فرمان برای اینکه اودلکرم باشد و ترسش بریزد خودش هم نشست روی گلگیر من و چند تا از بچه های اطلاعات و تخریب رفتیم راه راسد کردیم گفتیم خطرناکه آقا محمود لبخندی زد و گفت نمیخواد حرص و جوش بخورید برید کنار شروع کردیم به سوال که اجازه بده ما کنار دست راننده بنشینیم شما پیاده شو گفت اگه جون من ارزش داره جون شما و این سر باز هم برای من ارزش داره منتظر حرف دیگری نماند رفتیم کنار و او دستور حرکت داد تاجایی که احساس کرد جاده مشکوک به مینگذاری است همراه تراکتور رفت وقتی خاطرش جمع شد که خطری ستون را تهدید نمیکند پیاده شد آن سرباز را بوسید و تراکتور را تحویل صاحبش داد محمود دوباره دستور حرکت داد و سریع را افتادیم یکی از بچههای بلده چی ها که همراهمان بود و بیسیم ضد انقلاب را شنود می کرد گفت رفتهاند تو روستای بعدی محمود پرسید هدفشون چیه بلدچی لبخندی زد و گفت مثل موش ترسیدن و رفتن به اونجا قایم بشن فرار شان را هم او خبر داد از همان اول کار یک بیسیم غنیمتی گرفته بود تو دستش و همه حرفاشون رو شنود میکرد یادم هست آن روز با وجود اینکه کاملاً تو دید بودیم خودمان را رساندیم روستا و تا قبل از این که هوا تاریک شود محاصر شان کردیم و بعد از یک درگیری درست و حسابی با گرفتن دو یاسه اسیر و چند کشته به مقر مان بازگشتیم همرزم
شهید سید محمد موسوی