حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۳۱)پیچ آخر
قسمت ۳۱ پیچ آخر
جاده پیرانشهر سردشت کمین خور های زیادی داشت هرچه به جنگل آلواتان نزدیک تر می شدیماین گمین خورها بیشتر شدند ضد انقلاب که از اول عملیات حسابی تلفات داده بود حکایت مار زخمخورده را داشت از هر فرصتی استفاده می کرد و به نیروهای ما کمین می زد تا شاید با این وسیله بتواند مانع پیشروی تند و سریع تیپ ویژه شهدا بشود آن روز قبل از جنگل آلواتان یک گروه از نیروها افتاده بودندتوکمین با ما فاصله زیادی نداشتند صدای تیراندازی به خوبی شنیده میشد کاوه بگنجی زاده گفت بریم ببینیم چه خبره بروجردی همانجا بود دنبال ما راه افتاد کاوه اصرار کرد حالا که ما هستیم لازم نیست شما بیاید اما با ما آمد کاوه گنجی زاده نشست پشت جیب و با یک فرمان دورزد ما سه چهار نفر هم که بیسیمچی آنها بودیم نشستیم عقب لحظه ایکه راه افتادیم فقط می دانستیم که تو جاده هستند جاده را از همان مسیر رفتیم تا رسیدیم به آن ها هرچه نزدیکتر میشدیم سر و صدای درگیری هم بیشتر می شد فقط میدانم یک پیچ تند و تیز را ردکردیم به ما تیراندازی شد تیراندازی آنقدر شدید بود که یقین کردم هیچ کداممان جان سالم به در نمی بریم ازماشینجیپ و آنتن های بیسیم کاملا پیدا بود که این ماشین فرماندهی است و آنهایی که جلو نشسته اندبدون شک همهشان فرمانده هستند گنجی زاده شش دانگ حواسش به رانندگی بود شش هفت ماشین آمبولانس تویوتا و آیفا پشت سر هم ایستاده بودند نزدیک ترین ماشین به ما ایفا بود که با سرعت پشت آن مخفی شدیم هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که یکی از بیسیمچی ها مجروح شد چند تا تیر هم به بی سیم چی جیب که برد پیشتر داشت خورد و عملاً ارتباط مان با بچه هایی که توهنگ آباد بودن قطع شد حضور فرماندهان در دل خطر بچه ها را هم دلگرم می کرد وهم نگران وضع بغرنجی بود بچهها این طرف جاده سنگر گرفته بودند و آنها آن صرف از لابلای درختها و صخرهها تیراندازی میکردند و چه دقیقه هم میزدند همه تلاششان این بود که نگذارندیک قدم به جنگل آلواتان نزدیک شویم چرا که از ابتدای عملیات حسابی ضربه خورده بودند و حالا که می خواستند با عقده های شان را خالی کنند کاوه سریع اوضاع را بررسی کرد و برگشت به بروجردی گفت حاجی یک راه به نظرم میرسیدکه اگه اجازه بدید همون رو انجام بدیم بروجردی پرسید چه را هی کاوه گفت اینکه من برم دوشیکا رو بیارم حسابی تعجب کردم دوشیکا آنطرف جاده بود تقریباً دو کیلومتر با ما فاصله داشت بروجردی و گنجی زاده نگاهی به هم کردند بروجردی گفت این کار عملی نیست تکون بخوریم در جا میزنند مان کاوه گفت من فکرش رو کرده ام انشاالله عملی میشه بند پوتین هایش را محکم بست بروجردی گفت تو چطور میخوای از جلوی این همه آدم ... کاوه مجال نداد و با گفتن ذکر مقدس یا علی مثل فنر از جا جهید هرچه بروجردی داد زد که محمود نرو نرو محمود انگار نشنید توکمین چند روزه قبل تر ضربهای به سرم خورده بود و دائم احساس گیجی داشتم انگار سر و صدایی مثل همهمه توی سرم پیچیده بود من فکر می کردم دارم خواب میبینم کاوه با سرعت شگفت آوری روی جاده می دوید حالا از همه طرف مثل باران به سمتش گلوله میبارید تیرها به جاده می خوردند و گرد و خاک زیادی به پا میکردند ولی عجیب بود که یک تیر هم به کاوه نمیخورد جز لطف و عنایت حقتعالی نمیشد دربارهاش تعبیر دیگری کرد هر آن منتظر بودیم تیری به کاوه بخورد و او را نقش بر زمین کند گویا دشمن تمام سلاح هایش را به کار انداخته بود تا نگذارد اوقسر در برود یادم نمیآید که من بروجردی را بدون آرامش و خونسردی دیده باشم یک چهره دوست داشتنی و لبخندی همیشگی بر روی لب. این خصوصیت او بود اما این بار حال و هوایش کاملاً دگرگون شده آثار نگرانی در چهرهاش مشهود بود و این نگرانی تا لحظهای که کاوه به پیچ آخر رسید ادامه داشت حتی یک لحظه نگاه اش را از او نگرفت کاوه که از تیررس شان دور شد نفس راحتی کشیدیم که او حداقل از این مهلکه جان سالم به در برده است باید صبر میکردیم تا کاوه با دو شیکا از راه برسد چاره دیگری جز صبر نداشتیم چند نفر از نیروهای دشمن آنقدر به مانزدیک شده بودند که حتی صدای نفس نفس شان را هم می شنیدیم تحرک ضد انقلاب کم شده بود انگار دیگر کار تمام شده می دانستند و می خواستند به راحتی اسیر مان کنند تو همین وضعیت سر و کله ماشین دوشیکا پیدا شد دوشکا چی یک ریز تیراندازی می کرد و می آمد جلو باورمان نمیشد طولی نکشید که وضع ضد انقلاب به هم ریخته هرکدامشان دنبال راهی برای فرار بودند ماشین که نزدیک رسید دیدیم کاوه کنار دست دوشیکاچی ایستاده و دائماً با اشاره دست می گفت کجا را بزند آتش دو شیکاا پوشش و خوبی بود تا بتوانیم سری راست کنیم از آن هم بیشتر رفتیم دو سه نفر از بچه ها از فرصت استفاده کردند و پریدند آنطرف جاده آنها سه نفر را در حال فرار دستگیر کردند دو شیکاچی توی ستون هم جان گرفت پرید پشت دوشیکا و او هم شروع کرد به تیراندازی شدید و حساب شده وقتی به خودم آمدم همه داشتن تیراندازی میکردند بدون معطلی افتادیم دنبالشان و اگر هوا تاریک نمیشد تا هر جا که فرار می کردند مثل سایه تعغیب شان می کردیم بعد از تاریک شدن هوا کاوه دستور داد که برگردیم میدانستیم تعقیب در تاریکی ممکن است به ضرر خودمان تمام شود رعب ووحشت عجیبی که بعد از این ضد کمین تو دل دشمن افتاد باعث شد که دیگر جرائت نکنند برای ما کمین بگذارند آن هم توی جاده اصلی
همرزم شهید غلامعلی اسدی