حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۴۳)عکس العمل حساب شده
قسمت چهل و سوم عکس العمل حساب شده
حول وحوش عملیات قادر بود یک روز ۱۰ تا۱۵ کامیون پر از مهمات وارد پادگان شدند قرار بودبار آنهاتوزاغه مهمات پادگان خالی شود اما مسئول تدارکات لشکر ویژه مانع شد گفت دستور عوض شده باید اینها رو ببرند منطقه عملیاتی رانندهها تا این رو شنیدن بنای اعتراض را گذاشتند گفتن ما وظیفه داشتیم فقط تا اینجا بیاییم دیگه بقیه اش به ما مربوط نیست آنها حدود ۳۰ نفر بودند وقتی فهمیدند دستور جدی است دامنه اعتراضات را بیشتر کردند و تو میدان صبحگاه جمع شدن حالا دیگر اصرار داشتند تا زودتر تعکلیف شان مشخص شود چند تا از مسئولان و فرماندهان آمدن با آنها صحبت کردند اما قانع نشدند و کوتاه نیامدند پا توی یک کفش کرده بودند که بارشان را همان جا خالی می کنند و بروند پی کارشان چند تا از نیروهای بسیجی از روی کنجکاوی دورشان جمع شدند و منتظر بودند تا ببینند بالاخره این قضیه به کجا ختم می شود موضوع را به گوشه کاور رساندند خودش آمد تو میدان صبحگاه از طرز برخورد رانندهها میشد فهمید که کاوه را نمیشناختند و نمیدانستند فرمانده لشکر است فکر میکردنداوهم یکی مثل بقیه است که تا آن موقع با آنها روبرو شده بودند اما حالت های خاص خودشان را داشتند قبل از رسیدن کاوه میگفتند اگر ما را اعدام هم بکنید با این همه مهمات خط مقدم نمیریم لحظه ای که کاوه رسید من هم مثل بقیه نیروها منتظر بودم عکس العمل او را ببینم ما که ازقاطعیت و تحکم اودر این شرایط خبر داشتیم حسابی کنجکاو شده بودیم که با همه آنها دست داد خیلی گرم با آنها حال و احوال کرد و به آنها خداقوت گفت این حرکت خلاف انتظار همه بود رانندهها و کمک هاشان که از کنجکاوی و جمع شدن ما ،بو برده بودند او باید مسئولیت بالایی داشته باشد حلقه زدن دور ش شاید فکر میکردند کاوه گره گشای کار شان خواهد بود و آنها را خلاص خواهد کرد خیلی دلم میخواست ببینیم قضیه به کجا می کشد آیا کاوه میتوانست را ضی به ماندنشان کند یا نه وقتی صحبت ها و اعتراضات آنها تمام شد کاوه شروع کرد به صحبت از بچههای جنگ و از روحیات آنها گفت ما اینجا هیچکس را با جبر و زور به خط مقدم نمیبریم خیلی از این بچهها که شما الان میبینید برای رفتن به خط گریه میکنند،سعی شوند اینه که از هم سبقت بگیرند خود شما بدونید که بنای ما اصلاً این نیست که نیروهای ناراضی را به خط بفرستیم بعد از شرایطی که رزمندهها در خط مقدم داشتند و از نیاز آنها به مهمات گفت بعد هم بدون اینکه یک کلمه در خصوص ماندن از آنها بکند گفت انشاالله سعی می کنیم بار کامیون هاتون رو همین جا خالی کنم با آمدن کاوه به میدان صبحگاه هر لحظه تعداد بیشتری از نیروهای جمع میشدند رانندهها بیشتر از آن که حواسشان به جمعیت و همه آنها باشد خیره به کاوه نگاه میکردند و داشتن حرفهایش را گوش می دادند از چهره و طرز نگاهشان معلوم بود که کاوه روی آنها تأثیر گذاشته است کاوه وقتی ازدحام بچهها را دید گفت« بهتره بریم دفتر ما بقیه حرف ها را آنجا می زنیم» آنهاراه افتادن طرف ساختمان فرماندهی در همین حال چشمشان که بین نیروهای کم سن و سال من افتاد انگار با نوعی خجالت نگاه میکردند،به حال رفتن تو اتاق محمود نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که جلسه کاوه با آنها تمام شد و همه شان آمدند بیرون برای من خیلی عجیب بود که دیدم بعضیهاشون دارند گریه میکنند!حقیقتش من خودم فکر نمیکردم آنها حتی گریه کردن بلد باشند. نمیدانم آنروز کاوه با آنها چه گفت که از این رو به آن رو شدن همان روز کامیون های پر از مهمات را رساندند منطقه . همرزم شهید سید محمد برقعی