حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۴۷)حتی درمنطقه
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت (۴۷)حتی در منطقه
برای مراسم شب هفت شهید علی قمی از مشهد رفتیم و رامین. یکی دو روز آنجا ماندیم برگزاری مراسم و جلسات مختلف که تمام شد. حجتالاسلام قمی پدر شهید و چند نفر دیگر از بزرگان و مسئولان شهر تصمیم گرفتند بروند تیپ ویژه شهدا تا هم دیداری با رزمنده ها داشته باشند .محل شهادت علی را ببینند. آنها از ما هم دعوت کردند که همراهشان برویم برای من بهتر از این نمیشد هم تسلای دل خانواده شهید علی قمی می شدم و هم این که پس از مدت هادوری محمودرا دوباره ببینم. به حاج آقا گفتم حالا که اینها میخوان برند تیپ ما هم بهتره همراه شون بریم دلم برای محمود تنگ شده!» حاج آقا بدون تحمل گفت: چی از این بهتر حتماً می ریم کمی بد گفت:« ولی بد نیست که با خود محمود هم یک هماهنگی بکنیم و بهش بگیم که داریم می آییم اونجا .» همانجا به او تلفن زد. محمود با خوشحالی گفت: حتماً بیاید مارو خوشحال می کنید، هم بچه های دیگه رو.« همان روز با خانواده شهیدقمی و گروهی از مردم پیشوا و ورامین حرکت کردیم سمت تیپ. صبح روز بعد، رسیدیم پادگان شهید محمد بروجردی که محل استقرار تیپ ویژه شهداءبود و نزدیک مهاباد. جلوی پادگان عده زیادی از بچه های رزمنده جمع شده بودند برای استقبال از ما .با شور و شوقی وصف ناپذیر بین آنها دنبال محمود میگشتم با اینکه رسم بود فرمانده جلوتر از همه باشد ولی با خودم گفتم شاید بین رزمنده ها مانده است هرچه پیش تر گشتم کمترمحمود را پیدا کردم .همان گروه تا جلوی ساختمان فرماندهی همراه مان آمدند. من هنوز انتظار داشتم محمود را ببینم وقتی دیدم خبری نیست سراغش را از آنها گرفتم گفتند دیروز رفته عملیات اتفاقا همان روز نزدیک غروب رسید. تمام سر تا پایش غرق خاک و گرد و غبار بود. از نگاهش معلوم می شد که حسابی خسته است حدود نیم ساعت کنار ما و مهمان های دیگر نشست و در کمال تعجب دیدم از جا بلند شد عذرخواهی کرد و رفت تو ساختمان کناری حدس زدم شاید چون خسته است و رفته آسایشگاه استراحت کند. از یکی از دوستانش پرسیدم این ساختمون مال چیه لبخندی زد و گفت بهش میگن اتاق نقشه.:« پرسیدم محمود برای چی رفت اونجا؟» گفت:« برای طراحی ادامه عملیات.» سه چهارساعتی گذشت، نیامد!رفتم بیرون و از پشت شیشه نگاهش کردم. با چند نفر دیگر نشسته بودند دور یک نقشه گرم صحبت بودند. برگشتم تو اتاق لحظه شماری می کردم هرچه زودتر کارش تمام شود و بیاید پیش ما آن شب.عقربه های ساعت رسیدبه دوازده و او نیامد.دو سه دفاعه دیگر هم تا جلوی آن ساختمان رفتم، ولی آن ها هنوز سرگرم کارشان بودند. که آخرش پدر محمود گفت برو بگیر بخواب انشالله فردا میبینیش!» خواستم اعتراض کنم که او گفت خدا را شکر می کنم که همچین پسری نصیب من شده .»چون خیلی خسته بودم خوابیدم صبح روز بعد محمود گردان ها را آماده کرد باز هم آمد پیش ما برای عذرخواهی و بعد هم همراه بقیه راهی شد برای عملیات دو روز بعد وقتی برگشت ما سوار اتوبوس شده بودیم و داشتیم برمیگشتیم. محمود برای خداحافظی آمد تو ماشین باز از همه ،مخصوصاً از من عذرخواهی کرد و حلالیت طلبید، وقتی اتوبوس راه افتاد، من به این فکر می کردم که حتی در منطقه هم نمی شود او را یک دل سیر دید.
مادر شهید ماه نساءشیخی