حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۴۸)بخش دوم اسرای قوشچی
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت (۴۸) بخش دوم اسرای گردنه قوشچی 🌹🍃🌹🍃
حسابی دست و پایم را گم کرده بودم کاوه رسید تا وضع را این جوری دید به یکی از آرپیجی زن های گردان گفت بلند شو بزن شک داشتیم که با این فاصله کم آیا آرپیجی عمل میکند یانه آرپیچی زن در حالت نیم خیز موشک گذاری کرد بدون ذره ای ترس و دلهره پا شد آرپیجی را گذاشت روی شانهاش انگشتش روی ماشه بود که یک تیر قناسه خورد تو پیشانیاش زود خود را جمع و جور کردم روحیه بچهها داشت داغان میشد باید کاری میکردم خیز برداشتم تا آرپیجی را بردارم و شلیک کنم زودتر از من کاوه خودش را رساند و منتظر نماند که کمک آرپی جی زن و یا یکی دیگر از بچهها کار را تمام کند درست کنار جنازه شهید ایستاد و آماده شد برای شلیک با خودم گفتم تیر بعدی تو پیشانی کاوه است احساس عجیبی به من دست داد اگر کاوه تیر میخورد هیچ وقت خودم را نمی بخشیدم رفتم که آرپیجی را از او بگیرم نداد تو وضعی که هر آن احتمال می رفت قناسه زن ضد انقلاب ما را هدف بگیرد هر دو بدون اینکه جان پناهی داشته باشیم ایستاده بودیم وقتی دید حریف من نمی شود با عصبانیت صدایش را بلند کرد و گفت بهت میگم برو کنار هیبتش مانع شد تا پیشتر از آن اصرار کنم کنارش ایستادم رگبار مسلسل ها مانع از آن بود که صدایم به گوش کاوه برسد داد زدم پس حداقل جاتو عوض کن...حرفم تمام نشده بود که صدای خشک شلیک آرپیجی پیچید تو گوشم همه درازکش چشم دوخته بودند به کاوه قطعاً خلوص و ایمان او هم گلوله را همراهی کرد و چنان این کارش اثر داشت که روحیه بچهها را از این رو به آن رو کرد احساس کردم نیروی زایدالوصفی در بچه ها به وجود آمده است چند نفر با دو سه خیزخودشان را به مجروحان رساندند لابهلای گلوله ها آنها را کشان کشان آوردند پشت دیوار آرپیجی دوم و سوم که شلیک شدند همه بچه ها بلند شدند و حالت هجومی گرفتند الله و اکبر میگفتیم و جلو میرفتیم کاری خدای بود در عرض چند دقیقه وضعیت دگرگون شد و اوضاع به نفع ما تغییر کرد ضد انقلابی که تا چند لحظه قبل بر ما مسلط بودویکی یکی بچه ها را با قناسه شکار می کرد وقتی اوضاع را اینطوری دید پا به فرار گذاشت حالا نوبت دیده بان ها بود که بیرون از روستا با خمپاره شکارشان کنند همین که رسیدن روستا گروهی از نیروها پخش شدند و شروع کردند به پاکسازی تا روستای بعدی تعقیبشان کردیم هر لحظه به تعداد تلفات شان اضافه می شد آن روز تا قبل از ظهر هر دو روستا را پاکسازی کردیم و اسرای که در خانه ای زندانی شده بودند آزادشان کردیم و برگشتیم سمت پادگان تو شهر ارومیه پیچیده بود که تیپ کاوه ،اسرای گردنه قوشچی را آزاد کرده است یادم هست جماعت زیادی آمده بودند استقبال مان جشن و سرور بر پا شده بود و همه خوشحالی میکردند آقای حسنی امام جمعه حمایل و تجهیزات بسته بود و با همان اسلحه کلاشینکفی که از سران ضد انقلاب غنیمت گرفته بود اولین کسی بود که آمد جلوی راهمان هر وقت دیده بودمش مثل یک رزمنده آماده به جنگ بود تیراندازی هوایی میکرد و یک چیزهایی به ترکی میگفت که من نمی فهمیدم ولی یکی از بچه ها بلند و از ته دل می خندید مثل اینکه ترکی می فهمید از او پرسیدم آقای حسنی چی میگه همانطور که میخندید گفت میگه من فدای کاوه و بچه های ویژه شهدا بشم اینها شاه کار کردند باید سینه شون رو ببوسم با همان ستون موتوری همه خیابانهای شهر را دور زدیم این کار یکی دو ساعت طول کشید با استقبالی که از بچهها شد و نقل و نباتی که مردم روی سرمان ریختند و خستگی آن عملیات سخت از تنمان بیرون رفت. همرزم شهید محمد بهشتی خواه