حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۴۹)سیدکان
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت(۴۹)سیدکان
برای عملیات قادرمنطقه وسیعی را باید شناسایی میکردیم آن هم با دو گروه چهار نفره کار سخت و طاقت فرسایی بود،خصوصا این که عملیات در قسمت سخت و حساس منطقه را به تیپ ویژه واگذار کرده بودند و این سختی کار را دو چندان میکرد. شبها میرفتیم شناسایی و روزها از دیدگاه فعالیتها و تحرکاتشان را زیر نظر میگرفتیم منطقه تماما کوهستانی بود و ارتفاعات سخت و پیچیده ای مانند حسن بیک. داشت قرار بود این عملیات را با تیپ ۲۳ نوهد ارتش به طور مشترک انجام دهیم. آن ها هم منطقه ای را تحویل گرفته و سرگرم شناسایی بودند قرارگاه حمزه سید الشهدا مصر بود که شناسایی آن منطقه را زودتر تمام کنیم تا فرماندههان بتوانند با فرصت بیشتری به طراحی عملیات بپردازند و قبل از بو بردن دشمن وحساس شدن منطقه بشود غافلگیر شان کرد بالاخره هفده هجده روز کار شبانه روزی بچه ها نتیجه داد و تمام منطقه بدون هیچ پیش آمدی شناسایی شد. دو سه شب بعد،جلسه ای تو قرارگاه تاکتیکی تشکیل شد مسئولان اطلاعات و تیم های گشتی و شناسایی تیپ ۲۳ ارتش و تیپ ویژه شهدا آمده بودند، قرارگاه پر بود از بچه های ارتش و سپاه فرماندهان رده بالا از جمله کاوه و آبشناسان هم نشسته بودند. بعد از خواندن آیاتی از قرآن جلسه شروع شد هر کدام از مسئولان تیمها منطقه شان را از روی کالک و نقش هایی که آماده کرده بودند تشریح کردند.تا اینکه نوبت به من رسید تمام راهکارهایی را که با بچه ها رفته بودیم با همه جزئیات و معایب و محاسن توضیح دادم مخصوصاً برای اینکه خاطر کاوه را جمع کنم گفتم تو این شناسایی اونقدر جلو رفتیم که صحبت نگهبانها رو شنیدیم و دستمون رو هم به سیم خاردار هاشون زدیم. این نوع شناسایی دقیقاً همان چیزی بود که کاوه انتظارش را داشت. و غیر از این را اصلاً شناسایی نمی دانست. صحبتهایم که تمام شد گفت شما امشب با کاک احمد دونفری برید سیدکان.» با توجه پرسیدم برای چی گفت می خوام از داخل شهر هم برام خبر بیارید به بقیه نگاه کردم دیدم آنها هم با تعجب دارند محمود را نگاه می کنند. جای تعجب هم داشت چرا که برای رفتن به داخل شهر باید از جلوی چند پایگاه دشمن می گذشتی و کمین های زیادی را هم رد می کردیم. با یک حساب سرانگشتی کارمحالی به نظرم می رسید.ولی محمود طبیعی ترازقبل گفت:«تمام مساجدوحسینیه هارو شناسایی کنید!»حسابی کنجکاو شده بودم منظورش چیست. پرسیدم این اطلاعات رو برای چی میخوای آقا محمود؟» گفت انشاالله وقتی که شهر رو گرفتیم میخواهیم نیروها رو تو این جاها مستقرکنیم .»تعجبم بیشتر شد ما هنوز عملیات نکرده بودیم و از سد دشمن نگذاشته بودیم کاوه در فکرش سیدکان را تصرف کرده بود. و حالا داشت دنبال این میگشت که وقتی وارد شهر شدیم نیروها جایی برای استراحت داشته باشند. و آنقدر جدی این مطلب را گفت که من هم از خطراتی که سر راهمان بود را فراموش کردم .باوجودآن که می دانستم کار بسیار مشکلی است.اماقبول کردم که انجامش بدهم، یادم هست تنها حرفی که آنجا زدم. این بود که:« شما فقط دعا کنید ما سالم وارد شهربشیم.» بین فرماندهان ارتش.آبشناسان از نخبههای جنگ چریکی بود که کاوه را به خوبی میشناخت. و به حرف هایش ایمان داشت اما افرادی هم بودند که این حرفها برای شان تازگی داشت. از جلسه که بیرون آمدیم یک راست رفتم سراغ کاک احمد و موضوع را به او گفتم او از پیشمرگ های کرد مسلمان بود که در شهر سیدکان عراق چندتاقوم و خویش داشت با تعجب گفت میدونی رفتن به سیدکان یعنی چی باید از تو دل دشمن رد بشیم! احتمال موفقیت مون خیلی کمه گفتم قبول دارم که کار سختیه ولی کاوه میگه برید حتماً شدنی که میگه برین اون هم جلوی بقیه فرماندهان. فقط کافیه توکل به خدا کنیم تا انشاءالله همه چیز درست بشه!» نشستیم از روی نقشه مسیرهای که باید برویم را بررسی کردیم از دیدگاه هم مسیر را چک کردیم دم دمای غروب آماده شده بودیم که کاوه پیغام فرستاد نمیخاد برید آنطور که بعدها فهمیدیم، عراق تحرکاتی از خودش نشان داده بودومنطقه حساس شده بود.رفتن مامی توانست باعث لورفتن عملیات بشه . همرزم شهیدمحمدبناء رضوی