حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۵۵)نقطه رهایی.بخش دوم
حماسۀ سال شکر شهید محمود کاوه قسمت (۵۵ ) نقطه رهایی بخش دوم 🌷🍃🌷🍃🌷 در آن کوه و کمر صدای بچه های تیپ ۵۷ ابوالفضل علیه السلام که داشتند دعای توسل می خواندند طنین خاصی دیدار کرده بود بود برای همین هم نیروهای گردان را جمع و جور کردم تا صدای کاوه را بهتر بشنوند و از رسالتی که بر دوش مان هست و از اینکه باید تکلیف مان را انجام دهیم و تلاشمان را بکنیم برای ما صحبت کرد و گفت که باید تأسی کنیم به اصحاب امام حسین علیه السلام در روز عاشورا .»،چنان با زیبایی شب عملیات را به شب عاشورا و نیروها را به اصحاب امام حسین علیه السلام تشبیه کرد که خاطرهاش پس از سالها هنوز در ذهنم هست آخر صحبتش هم گفت تاتو کلید منطقه است. برای همین هم کار ما امشب سخت و حساسه .شاید دیگه راه برگشتی به دنیای خاکی نباشه. ما میخواهیم به دشمنی بزنیم که کاملا آماده و هوشیاره. امشب فقط آنهایی که با مرگ بازی می کنند و عاشق شهادت هستند باید بمونند. اگه کسی این روحیه رو نداره از همین جا میتونه برگرده .»آنقدر با سوز و از ته دل صحبت میکرد که با چشمان خودم دیدم بعضی ها داشتندگریه میکردند تکلیف هم روشن بود باید سریع میرفتیم جلو در واقع یک نبرد سنگر به سنگر را پیش رو داشتیم خود محمود دستور حرکت را صادر کرد هر گروهان به سمت اهدافش راه افتاد بدون آنکه حتی یک نفر بخواهد برگردد وقتی میرزاپور را دیدم که دارد همراهمان میآید حدس زدم کار گروهان ما خیلی سخت است این حدس وقتی تبدیل به یقین شد که کاوه هم با ما آمد این را تجربه ثابت کرده بود شب عملیات کاوه هرجا بود بیشتر این سختی و خطر هم آنجا بود. حشمت فرمانده گردان ادوات هم با ما آمد تا به محض تصرف خط برای پذیرایی بیشتر گلوله های توپ خمپاره را هدایت کند و بریزد روی سرشان مثل همه عملیاتهای دیگر یکی دو تا دیده بان همراهمان بودند ولی آن شب خود حشمت هم آمده بود تا کار هدایت آتش بدون نقص انجام شود کاوه جلوی ستون حرکت میکرد چند تا از بچه های قرارگاه و اطلاعات هم کنارش بودند چیز زیادی طول نکشید تا توانستیم کا تو را دور بزنیم و از پشت دشمن را محاصره کنیم از نحوه آتش ریختن شان می شد فهمید که حسابی و حشت زده هستند. پشت سرهم منور می زدند و به هر نقطهای که مشکوک می شدند آنجا را میبستند به گلوله های کالیبر بیشتر حجم آتش هم متمرکز در همان راه کاری بود که ما باید از آنجا وارد عمل می شدیم بلاخره بچه ها آرایش گرفتند و زدیم به خط حالا عراقیها با همه توانشان روی سر ما آتش می ریختند و هرچه به آنها نزدیک تر می شدیم وضع بدتر می شد در نهایت کار به جایی رسید که دیگر نمی شد قدم از قدم برداریم کار قفل شده بود همین شرایط حساس بهترین فرصت را برای گروهان یاسر فراهم میکرد تا بتوانند به دشمن نزدیک شوند کاوه از طریق بیسیم مدام با آنها صحبت میکرد تو همین گیر و دار نمی دانم چه شد که رو کرد به من و گفت گروهان رو بکش عقب سریع دست به کار شدم و بچهها را کشیدم عقب عراقیها که فکر میکردند عقب نشینی کرده ایم رفته رفته از شدت آتش ریختن شان کم کردند تا برگشتیم. نقطه رهایی اذان صبح شد. نماز که خواندیم خودمان را رساندیم به گروهان یاسر منصوری جانشین فرماندهی تیپ سخت سرگرم هدایت نیروها بود از لابلای صحبتهای منصوری و بچههای گروهان فهمیدیم خودشان را به سنگرهای عراقیها رساندند این همان چیزی بود که ما میخواستیم منصوری تا چشمش به کاوه افتاد، با حالت خواهش و تمنا گفت :«شما بر گرد آقا محمود. من خودم هستم و با همین بچه هاکار رو تموم می کنم.» کاوه گفت:« شما کارتون رو بکنید. من هم اینجا کنار بچهها هستم.» دوباره اصرار کرد، ولی بی فایده بود. خورشید که از پشت کوهها کشید بالا حشمت هم دست به کار شد او آتش ادوات را هدایت میکرد روی سر عراقیها و ما هم سنگر به سنگر را پاکسازی میکردیم و میرفتیم جلو کاوه حاضر نبود حتی قدمی عقب تر باشد.همیشه همین حضورش درخط مقدم بود که به نیروها قوت قلب می داد. آن روز قبل از ظهر کاتورا گرفتیم کاوه وقتی مطمئن شد حساسترین ارتفاع منطقه در تصرف ماست و بچه ها کاملاً بر اوضاع تسلط دارند .برگشت قرارگاه تا گزارش زحمات نیروها را به شمخانی بدهد در چند روزی که عملیات والفجر ۹ ادامه داشت منطقه وسیعی از استان سلیمانیه عراق را آزاد کردیم یک پایه این پیروزیها حضور کاوه بود با آن که جدیت و توکل بالایش .
همرزم شهید مصطفی فتوحیان