حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه ( ۶۰ ) رمی خاک
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت (۶۰ )
رمی خاک 🍃🌷🍃
در عملیات والفجر ۹ بعد از یک درگیری شدید موفق شدیم ارتفاعی را که مقر یکی از تیپ های دشمن بود و موقعیتی کاملاً استراتژیک بگیریم عراقی ها با یک حرکت تاکتیکی درست در ارتفاع بعدی خط دوم شان را تشکیل داده بودند. و داشتند به شدت مقاومت می کردند هدف عمده شان این بود که ابتکار عمل را از دست ما بگیرند. و اجازه پیشروی بیشتر را به ما ندهند. تا نیروهای کمکی شان برسد با اینکه ما از این نقشه کاملا آگاه بودیم و می دانستیم که نباید این فرصت را به آنها داد تا دو باره تجهیز و سازماندهی شوند اما شدت آتش آنها به قدری زیاد بود که واقعاً ما را زمینگیر کرده بود. طوری که سرمان را هم نتوانستیم بالا بیاوریم گلوله مثل باران می بارید .درست در چنین شرایطی که هرکس جایی سنگر گرفته بود از سر و صدای بچه ها متوجه چیز عجیبی شدم.یک موتور سوار داشت با سرعت از روی یک تپه کاملا در تیررس عراقیها بود، به سمت ما می آمد بادگیر آبی اش او را نمایان کرده بود. بچه ها با داد و فریاد های گوش خراش می خواستند او را متوجه کنند.که برود و از پایین تپه بیاید ولی او همانطور بیمحابا می آمد تا اینکه رسید به محدوده خط ما و پیاده شد و موتورش را زد روی جک در کمال تعجب دیدم که پرتغالی از جیب بادگیر درآورد و شروع کرد به پوست کندن! راست ایستاده بود بدون آن که وحشتی از ترکش خمپاره ها و تیرهای قناسه داشته باشد. انگار نه انگار که آن جا خط مقدم جبهه است. و آتش از زمین و آسمان دارد می بارد اولش فکر کردم شاید نمیداند پادر چه مهلکه ای گذاشته که اینقدر آرام و بی خیال است. اما وقتی کمی دقت کردم و دیدم کسی جز محمود کاوه نیست. خیلی زود از این فکر منصرف شدم چراکه او کسی نبود که بی گدار به آب بزند .حالا هم بقیه بچه ها هم او را شناخته بودند عجیب تر از آن کارش این بود. که نه اسلحه ای نه بی سیمی و نه همراهی داشت چند نفر از بچه ها بلافاصله از سنگر زدند.بیرون دست او را گرفتن و بعد هم کشان کشان و با زور آوردندش تو کانال خلاف ما که گپ کرده بودیم او همانجا هم تمام قد ایستاد و خیره به رو به رو شد بچهها از سر عشق و ارادتی که به او داشتند با یک دنیا حرص و جوش خواستند که بنشیند کاوه به اطرافش نگاه می کرد و بعد خم شد و مشتی خاک از لبه کانال برداشت و با قدرت آنها را پاشید سمت عراقی ها. همه هاج و واج به این حرکت او نگاه می کردند. هنوز ذرات خاک در هوا معلق بودند که رو کرد به بچه ها و گفت خدا کورشون میکنه لازم نیست شما دیگه گپ کنید . کلمه ها را چنان با اعتقاد میگفت که تأثیر عمیق آن را به وضوح میشد .در چهره تک تک بچه ها دید کاوه کمی راجع به ادامه عملیات و اینکه نیروها باید آمادگی خودشان را حفظ کنند .صحبت کرد و بعد هم رفت . از آن لحظه به بعد بچه ها چنان شیر شدند. که بی محابا می ایستادند و تیراندازی میکردند. طولی نکشید که نم نم باران که از شب اول عملیات شروع شده بود شدت گرفت و کم کم و سراسر منطقه عملیاتی را پوشاند. و هرلحظه غلیظ و غلیظ تر می شد. خوب به خاطر دارم در مدت یک هفتهای که عملیات ادامه داشت دید تیر دشمن کور شد و دیگر نتوانست از آتش توپخانه و ادواتش استفاده کند .و از نیروی هوایی به ظاهر قدرتمندش .خیلیها کار کاوه را در لحظههای اولیه نفهمیدند اما چند روز بعد وقتی بدون آنکه برویم و یا دیده شویم ،همه اهدافمان را یکی پس از دیگری گرفتیم تازه به عمق اعتقاد او پی بردیم در آن خاک پاشیدن حکمتی بود که درکش برایمان مشکل می نمود .✳ همرزم شهید محسن محسنی نیا✳ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 آدرس اینترنتی سایت ما 👇👇👇👇👇👇👈👈👈👈 جبهه فرهنگی راویان نور 👉👉👉👉 👇👇👇👇👇👇👇👇 با حروف لاتین 👈👈👈👈j f r n .i r 👉👉👉👉