حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۶۷) بخش اول مه غلیظ
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت( ۶۷) بخش اول مه غلیظ🌷
اردیبهشت ۱۳۶۵ و نزدیک نیمه ماه مبارک رمضان بود ساعت حدود یک بعد از ظهر بود که آماده باش زدند فرمانده گردان مان میگفت عراقیها تک زدهاند. و دوباره ارتفاع ۲۵۱۹ را گرفتهاند بدجوری دارند پیشروی میکنند باید سریع جلو شان را سد کنیم و بعد هم ارتفاعات را آزاد کنیم از آنجایی که لشکر ویژه شهدا یک لشکر همیشه آماده بود نیم ساعت بیشتر طول نکشید که همه با تجهیزات کامل سوار ماشین ها شدیم و به سرعت از پادگان زدیم بیرون بچه ها حال و هوای خاصی داشتند هم دلشان برای یک عملیات درست حسابی تنگ شده بود و هم این که روزه بودند. آن روز تا خود پیرانشهر دعا خواندیم و ذکر گفتیم بیرون از پیرانشهر جاده زیر آتش شدید دشمن بود گلولههای توپ و خمپاره پشت سر هم می آمدند تا آنجا که امکان داشت با ماشین رفتیم کار بسیار حساس شده بود عراقی ها همه توان شان را گذاشته بودند که علاوه بر ارتفاع ۲۵۱۹ و ارتفاعات حساس منطقه حاج عمران را هم پس بگیرند. کاوه آن حوالی را مثل کف دست میشناخت به محض اینکه رسیدیم فرماندهان گردان ها را توجیه کرد قرار شد هر گردان از سمتی وارد عمل شود گردان امام علی علیه السلام از سمت راست گردان حضرت رسول صلی الله علیه و آله از سمت چپ و گردان ما هم که گردان امام حسین علیه السلام بود از روبرو، خوشبختی بچه ها این بود که کاوه هم با گردان ماه، میآمد سریع دست به کار شدیم عراقیها ارتفاع ۲۵۱۹ را رد کرده بودند و ریخته بودند توی جاده ای که منتهی به ارتفاعات کدو می شد. همین طور که میرفتیم جلو ناچار بودیم از روی جنازه هایشان بگذریم پاتک عراقی ها همیشه یک جور بود و شیوه و روش خاص خودش را داشت وقتی می آمدند. با همه هست و نیست شان حمله میکردند. زمین و زمان را به گلوله و خمپاره میبستند وقتی مطمئن می شدند همه چیز را درو کرده اند تازه نیروهای پیاده شان وارد عمل می شدند آن وقت تازه نوبت بچههای ما میرسید که دمار از روزگارشان درآورند .و آنها را یکی پس از دیگری شکار کنند آن روز هم تا ما را دیدند پا گذاشتند به فرار در ضمن تلفات گرفتن از آنها تا روی قله کدوزدیم شان عقب.کاوه اصرار داشت که باید هرچه سریع تر قله ۲۵۱۹ را هم بگیریم اگر دشمن مجال مییافت مواضعش را مستحکم کند. آن وقت دد منشی اش را به آخرین حد می رساند و وجب به وجب پیرانشهر را به گلوله می بست هوا رو به تاریکی میرفت و چارهای جز این نبود که شب را در یکی از پایگاه ها بمانیم و ماندیم زدیم به خط دشمن چشم همه بچهها به همین گردان بود که اگر راه را باز میکرد و موفق میشد از دژ مستحکم عراقیها بگذرد همه چیز تمام بود تازه آن وقت می توانستیم عملیات را ادامه دهیم و وظیفه حساسی بر دوش ما گذاشته شده بود تا حدی که کاوه پا به پای ما میآمد در حین حرکت یکی از بچه ها از ته ستون آمد و گفت عراقی ها از تو شیار سمت راست دارند میآیند بالا کاوه تیز شد سمت صداهایی که می آمد یک نفر دیگر داد زد عراقیها عراقیها اینجا تو کانال هستند. به محض شنیدن این خبر عقب گرد کردیم و همانجا موضع گرفتیم از کانال تا نوک ارتفاع راهی نبود با یک خیز می توانستند خودشان را به آن بالا برسانند نقشه آنها حساب شده بود آن قسمت را انتخاب کرده بودند که در صورت موفقیت با کمک نیروهای دیگر شان و استفاده از موقعیت آن ها ما را توی محاصره بیاندازند. حالا آنقدر نزدیک آمده بودند که به راحتی می دیدیم شان درگیری از فاصله ده بیست متری شروع شد آن هم تن به تن کار به جایی رسیده بود که برای هم نارنجک پرتاب میکردیم .چند دفعه با چشمهای خودم دیدم. که کاوه نارنجک هایی را که عراقی ها می انداختند. برمی داشت و به سمت خودشان پرتاب می کرد. این کار خطرناک شجاعت و شهامت زیاد می خواست. که قطعاً از هر کسی بر نمی آمد همان اول کار از کانال ریختیم شان بیرون حالا آنها تو دامنه قرار گرفته بودند و ما به آنها کاملاً مسلط بودیم عراقیها که فکرش را نمیکردند با چنین ضربه شستی روبهرو شوند پا به فرار گذاشتند گاهی ما هم به عنوان یک تاکتیک و هم برای صرفه جویی در مهمات تیراندازی را به حداقل ممکن میرساندیم .همین باعث می شد که آنها فکر کنند ما عقب نشینی کرده ایم وقتی دوباره میآمدند همان بلای را سرشان می آوردیم که تا دفعه قبل ،ولی باز هم از رو نمی رفتند انگار فرماندههان شان به آن ها اجبار کرده بودند تا به هر قیمتی وارد کانال شوند در این صورت یک نفر از ما جان سالم به در نمی برد..... ادامه دارد..
همرزم شهید سید حسن امیری هاشمی