حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه ( ۷۱) بعداز آرزوی اول
حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه قسمت ( ۷۱ )
بعد از آرزوی اول 🤲🙏
دکتر موسوی گفته بود : «آقای کاوه، هم باید غذای مقوی بخوره و هم باید تو منزل استراحت کنه. تا مجروحیتش بهتر بشه،» خیلی هم روی این دو مورد سفارش کرده بود محیط پادگان برای استراحت محمود جایی مناسبی نبود. سر و صدا .و ارباب رجوع، زیاد بود ،علاوه بر این اگر نیروها بو می بردند که کاوه حالش خوب نیست. دیگر کسی نمی توانست جلودار شان باشد. تماً باید میآمدند. عیادتش، بعد از این که با چند تا از بچه ها مشورت کردیم ،بنا شد من ببرمش خانه خودمان ،این را افتخار بزرگی برای خودم می دانستم از همان اولین لحظههای ورودش به قول معروف سنگ تمام گذاشتیم، غذاهای خانگی و مقوی به او می دادم ،و مواظب بودم داروهایش را سر وقت بخورد، با وجود این که دائم با پادگان و گردان ها در ارتباط بود ،ولی باز هم دلخور بود که چرا اینجا آوردیمش، هر بار که زبان به اعتراض می گشود ،می گفتم نظر دکتر بوده که، تو منزل استراحت کنی، و اگه میخوای بری پادگان باید دکتر رو راضی کنی،» او با تواضع می پذ یرفت که باید بماند و استراحت کند. یک روز .عصر نشسته بودیم برنامه های تلویزیون را نگاه می کردیم ،اخبار راهپیمایی روز قدس را نشان میداد، لابلای صحنههای مختلف از تظاهرات شهرها تصاویری هم از راهپیمایی مردم از سقز پخش شد .زن و مرد به خیابانها آمده بودند. و شعارهای داغ انقلابی می دادند. محمود که دراز کشیده بود یک دفعه پا شد .نشست حال و هوایش از این رو به آن رو شد. زل، زدم، به صورتش داشت اشک می ریخت خواستم علت گریه اش را بپرسم، دیدم محو تماشای راهپیمایی سقز است .صبر کردم تا آن لحظه ها تمام شدند، بعد پرسیدم «مثل این که راهپیمایی سقز گرفته بودت ؟ یاد خاطرات افتادی ؟گفت:« یاد روزهای مظلومیت انقلاب تو کردستان افتادم» گفتم :«راست میگی ؛اون روزها خیلی سختی دیدیم ،خوب حالا ،چرا ناراحت شدی؟» با گریه گفت:« آرزو داشتم زنده بمونم و این روزها را ببینم » باتعجب پرسیدم :«کدوم روز رو ؟» گفت:« این که کردها فهمیدهاند انقلاب مال آن هاست و حامی شونه. الان دارم می بینم که مردم سقز هم مثل بقیه شهرها طرفدار امام و انقلابند.» رو به آسمان کرد و ادامه داد :«خدایا !صد هزار مرتبه شکر. حالا غیر از شهادت ،آرزو و خواسته دیگه ای ندارم.»
همرزم شهید علی صلاحی