حماسه سرلشکر شهید محمود کاوه (۹) گروه اسکورت
قسمت نهم گروه اسکورت
بسم الله الرحمن الرحیم
زمستان ۱۳۵۹ یک گروه فر ۱۸۰ نفره از شیراز آمده بودند دیواندره باید میرفتیم میآوردیم شان سقز گروه ما ۲۰ نفر بیشتر نمی شدند با سه چهار تا ماشینی که داشتیم رفتیم اسپکورت نیروهایی را که می خواستند از این شهر به آن شهر بروند ما میرساندیم مقصد از آن طرف عدهای دیگر را میآوردیم این شده بود کار هر روزمان در روزهایی که آن گروه از شیراز آمده بودند جادهها حسابی ناامن شده بودند ولی باید حتماً آنها را میآوردیم سقز زمستان بود و روزها کوتاه تا رسیدیم دیواندره ، شدوقت نهار نهار را خوردیم و همراه آنها راه افتادیم طرف سقز ،روال کار این بود که بچههای اسکورت در ستون تقسیم میشدند ماشین کالیبر و تیربار میرفتند ابتدا و انتهای ستون جایی که احساس می شد خطر بیشتری ستون را تهدید میکند همیشه کالیبر ۵۰ جلوتر از ستون میرفت و جاده را تامین می داد بعد منتظر می ماند تا بقیه برسند نرسیده به سقز نزدیک جاده محموداباد یکی از ماشینها که مینی بوس بود از ستون خارج شد و شروع کرد به گاز دادن رانندهاش فکر کرده حالا که نزدیک شهر هستیم خطر کمین هم از بین رفته است ماشین جیب همراه داشتیم که برای چین موقعیتهای همراهمان میبردیم و وظیفه اصلی آن برقراری انضباط ستون بود یکی از بچهها از داخل جیب داد زد راننده مینیبوس بیا توستون چند بار تکرار کرد ولی فایدهای نداشت زیاد فاصله نگرفته بود که صدای مهیب تیراندازی بلند شد بدجوری افتاد تو کمین کمین هایی که ضد انقلاب روی این گردنه میزد اکثرا موفق بودند و تا از ما تلفاتی نمیگرفتند نمیرفتند همان اول کار یک تیر به پای راننده مینی بوس خورد و ماشین از کنترل خارج شد سمت چپش پرتگاه بود و داشت سقوط میکرد تو دره یک آن از ته دل داد زدم یا ابوالفضل العباس به سرعت برق خودم را از جیپ پرت کردم پایین زودتر از همه محمود پیاده شد و داشت موقعیت ضد انقلاب را بررسی میکرد در همان حال داد کشید ماشینهای توستون برن عقبتر بعد گفت به دامنه کوه بچسبید تا کمتر توی تیررس باشید ماشین ها برایمان ارزش حیاتی داشتند باید حفظ شان میکردیم فشار تیراندازی بیشتر به سمت مینی بوس پر از نیرو بود در آن لحظه تنها کاری که از دست بقیه برمیآمد دعا و توسل بود همین به ثمر نشست و به دردمان خورد اگر عنایت ائمه اطهار علیه السلام نبود خدا میداند چه بلایی سر بچه ها می آمد یک لحظه دیدم مینی بوس لب پرتگاه ایستاد دقت کردم دیدم لاستیک آن به یک سنگ بزرگ گیر کرده است بچه ها فوراً پریدن بیرون و در سینه کوه سنگر گرفتند تا محمود خودش را رساند به سر ستون محمد یزدی با کالیبر ش آتش شدیدی ریخت روسر ضد انقلاب جرات نمیکردند سرشان را بالا بگیرند تیربار آخر ستون هم آمد کمک ظرف چند دقیقه موقعیت خوبی برای ما درست شد بیشتر نیروهای تازه وارد تجربه جنگ در کردستان را نداشتند اصلاً نمی دانستند کمین یعنی چه و این طورجا ها باید چه کار کنند بعضی هاشان حسابی زمینگیر شده بودند معطل نکردم رفتم سراغ شان و وادارشان کردم بکشند بالا محمود هم چندتا از بچه ها را از سمت راست گردن کشان بالا و یک گروه را از توی جاده حرکت داد طرف خود گردنه جایی که پیشتر حجم آتش دشمن از آن جا بود نیروهای تازه وارد وقتی شجاعت محمود و بچه های قدیمی را دیدن روحیه گرفتند و ترسشان ریخت مانده بودند که تاکتیک محمود چیست و چه نقشهای دارد مطمئن بودم که منطقه و دشمن را خوب میشناسد این از خصوصیات منحصر به فردش بود انتظارم خیلی طول نکشید ضد انقلاب از سه طرف محاصره شد و در واقع ضدکمین خورد حالا دیگر هیچ راهی جز فرار نداشت و همین کار را هم کرد تا آن روز هیچ کس در جنگ با ضد انقلاب چنین کاری نکرده بود این پیروزی باعث شد نیروهایی که تازه برای نبرد آماده بودن روحیه بگیرند و علاوه بر آن ضد انقلاب هم بفهمد که از حالا باید خودش را برای ضد کمین های بعدی آماده کند همرزم شهید ناصر ظریف