حکایت زیبا (۵۱)منافق کینه توز
بسم الله الرحمن الرحیم
منافق_کینه_توز
پیامـبر اسلام صلى الله علیـه و آله و سلـم بـه همـراه جمعى از مهاجـران و انصار در مسجدالنبى نشسته بودند که على علیـه السلام وارد مسجد شد حاضران به احترام او برخاستند و از او به گرمى استقبال کردند تا ایـن که على علیـه السلام در جایگاه خـود که در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود نشست
این میان دو نفر از حاضران که متهم به نفاق بودند باهم درگوشى صحبت مى کردند رسـول خدا صلى الله علیه و آلـه و سلـم وقتى کـه آنهـا را دیـد دریـافت کـه چـرا آهسته با هم حرف مى زننـد ، حضرت خشمگین شـد و آثار خشم در چهرهی مبارکشان ظاهر شد سپس فرمود سوگند بـه آن کسى کهجانم در دست اوست داخل بهشت نمى شـود مگـر کسى کـه مـرا دوست بدارد آگاه باشید دروغگـو است کسى کـه گمـان کنـد مـرا دوست دارد ، ولى ایـن شخص " اشاره بـه امیرالمومنین على علیه السلام" را دشمن دارد
در این هنگام دست على علیه السـلام در دست پیامبـر صلى الله علیه و آله وسلم بود و آیه مجادله۹ نازل گردید: اى کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که رازگویى میکنید به گناه و تعدى و معصیت رسول ، رازگویى نکنید..